اجازه ویرایش برای همه اعضا

وند

نویسه گردانی: WND
وند تکواژ وابسته‌ای است که با افزوده شدن به آغاز، پایان و میان واژه‌ها، واژه‌های جدیدی پدید می‌آورد.
محتویات
[نمایش]

* ۱ پیشوند
* ۲ پسوند
* ۳ میانوند
* ۴ پروند/پیراوند
* ۵ تراوند
* ۶ تفاوت وند و واژه‌بست
* ۷ منابع

پیشوند [ویرایش]
Wiki letter w.svg این بخش نوشتار نیازمند گسترش است.

پیشوند تکواژ وابسته ایست که به آغاز واژه‌ای می‌چسبد و معنای واژه را می‌ورداند.

1. آ/ا/ان: این پیشوند برای نفی بکار می‌رود و همریشه و هم معنی a/an/ab می‌باشد. مانند: آوردن، انیران، امرداد، اریخت.

1. ابر: این پیشوند برای بیان بزرگنمایی بکار می‌رود و هم ارز super در زبان انگلیسی است. مانند: ابرمرد، ابررسانا، ابرپیچند.

۲. ابی: این پیشوند دیسه دیگر «بی» می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و کاربردی مانند «بی» دارد. مانند: ابیراهی.

2. اف: به معنی بر و بالا است و همریشه با Up. مانند: افسر(چیزی که بر سر می‌نهند)، افراشتن، افماردن.

3. ارتا/اردی/ارد: این پیشوند به معنی راست می‌باشد و همریشه با ortho انگلیسی است. مانند: اردیبهشت، اردستان، اردبیل، اردکان، ارتاساخت.

۳. ام: به معنی این می‌باشد. مانند: امروز، امسال، امشب.

3. اندر: دیسه‌ای دیگر از «در» است که هم ارز inter در زبان انگلیسی است و به معنی درون، میان یا میان دوچیز می‌باشد. مانند: اندرکنش، اندرهلیدن، اندرخورد، اندرشدن، اندراختریک، اندرابریک، اندراتمیک.

۴. ب(۱): کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است و دیسه کوتاه شده «با» است. مانند: بِخرد.

۵. ب(۲): کاربرد دیگر این پیشوند در رساندن تاکید است که با فعل همراه می‌شود. مانند: بِرفت، بِشد.

۶. با: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است. مانند: باخرد، با آزرم.

۷. باز: این پیشوند معنی دوباره می‌دهد. مانند: بازآمدن، بازگفتن.

۸. بر: کابرد این پیشوند بیشتر همراه فعل است و به معنی بالا و یا تاکید می‌دهد. مانند: برآمدن(طلوع کردن)، بررسیدن، برکندن.

۸. بس: این پیشوند معنی بسیار و چندین می‌دهد. مانند: بسپار، بسپارش.

۹. بی: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم نادارندگی چیزی است. مانند: بی مانند، بی خرد.

10. بیش: این پیشوند معنی زیاد می‌دهد و هم ارز hyper در زبان انگلیسی است. مانند: بیش دمی، بیش رویش.

۱۱. پ: این پیشوند غالبا معنی ضد می‌دهد. مانند: پیراستن، پالودن.

12. پاد/پت: این پیشوند معنی ضد می‌دهد و هم ارز anti و counter در زبان انگلیسی است. مانند: پادزهر، پادساعتگرد، پادگردشگری، پادتن، پادگویی، پتیاره.

12. پار/پری/پیرار: این پیشوند به معنی قبل و پیش در زمان را می‌دهد و همریشه با pre انگلیسی است. مانند: پارسال، پیرارسال، پارینه سنگی.


13. پرا(پارا):این پیشوند از زبان اوستایی گرفته شده و هم ارز para در زبان انگلیسی است. مانند: پراشنوی[۱]، پاراهور، پراسو، پارامغناطیس، پرآسه.

۱۴. پس: این پیشوند به معنی عقب (عقبتر از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پسرفت، پس بر؛ پسماند، پساویز، پس چهر.

15. پسا: این پیشوند به معنی بعد (بعد از چیزی) است و هم ارز post در زبان انگلسیس است. مانند:پسانوگرایی، پسانوین.

۱۶. پی: این پیشوند به معنی پس (پس از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پیامد، پیجو، پیاینده.

17. پیرا/پر: این پیشوند به معنی پیرامون (پیرامون چیزی) است که از زبان اوستایی گرفته شده‌است و هم ارز peri در زبان انگلیسی است. مانند: پیراپزشکی، پیرادندان، پرستیدن، پراکندن، پرناوش، پرگشتن، پیراپزشکی، پیرابین، پیراشامه.

۱۸. پیش: این پیشوند به معنی جلو (جلو از چیزی)؛ قبل (قبل از چیزی) است. مانند: پیشرفتن، پیشبرد؛ پیش نمایش، پیشامد.

19. ترا: این پیشوند که غالبا به معنی ورا (ورای چیزی) است و از زبان اوستایی گرفته شده‌است هم ارز trans در زبان انگلیسی است. مانند: ترابری، تراگسیلش، ترافرستادن، ترانهش، تراکنش، ترافرازنده.

20. تک: این پیشوند به معنی یک، تنها است و هم ارز mono و uni است. مانند: تک نگاری، تکپار، تکشاخ، تک رو.

۲۱. در: این پیشوند به معنی درون، میان یا گاهی بیرون می‌باشد. مانند:درآمدن، درکنش، درماندن، درشمیدن، درکشیدن.

۲۲. دژ: این پیشوند به معنی بد، با شیوه بد ویا ناجور بکار بردن می‌باشد. مانند: دژخیم، دژآگاه، دژدود، دژاختری.

23. دش: دیسه‌ای دیگر از دژ می‌باشد و هم ارز dys در زبان انگلیسی است. مانند: دشنام، دشیاد، دژخیم، دش دمی، دش زایی، دش آهنگی، دش میزی، دش اوباری، دش گواری.

۲۲. دی: به معنی قبل می‌باشد. مانند: دیروز، دیشب

۲۴. سر: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: سرآمدن، سررفتن، سرریز، سرشار.

۲۵. فر: این پیشوند در رساندن مفهوم تکامل، کمال و والایی بکار می‌رود. مانند: فرنشین(رئیس)، فرگشتن(تکامل یافتن)، فرآوری، فرآیند.

۲۶. فرا: این پیشوند به معنی والا و بالا بکار می‌رود. مانند: فراتاب، فرارفتن، فرابری، فرابنفش.

۲۷. فرو: این پیشوند به معنی فرود و زیر بکار می‌رود. مانند: فرورفتن، فروبنفش، فرونهادن، فروخوردن، فرومردن، فروریختن.

۲۸. نا: این پیشوند منفی ساز است. مانند: ناجوانمرد، ناخردمند، نارس، نازا، نادان، ندار، نفهم.

۲۸. ن: این پیشوند معنی «به سوی» و «پایین» می‌دهداست. مانند: نگریستن، نشستن، نپاهش، نپاهیدن.

۲۹. وا: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می‌رود. مانند: وارفتن، واماندن، واپاشی، واکنش.

۳۰. ور: این پیشوند به معنی بالا و بر بکار می‌رود و دیس پهلوی بر می‌باشد که در بسیاری از لهجه‌ها استفاده می‌شود. مانند: وررفتن، ورآمدن، ورکشیدن، ورداشتن، ورافتادن.

31. هم/هن/ان/: این پیشوند هم معنی homo, syn, com, co, col, con در زبان انگلیسی است و همریشه با sym/syn یونانی و سانسکریت است. دیس کهنتر هم ، هن/ان می‌باشد. مانند(هم): همایش، هماورد، همنشین، همزمان، همبست، همراه. مانند(هن): هنداختن، هندسه مانند(ان): اندازه، انباشتن، اندوختن

32. هو: این پیشوند به معنی خوب و نیک می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده‌است که هم ارز Eu در زبان انگلیسی است. مانند: هومن، هوتن، هونهنگ، هوپرورد، هوگواری، هوهسته، هومرگ.
پسوند [ویرایش]

پسوند تکواژ وابسته ایست که به پایان واژه‌ای می‌چسبد و معنای واژه را می‌ورداند.

۱. آسا: پسوند چگونگی و مانندگی می‌باشد. مانند: نهنگ آسا، شیرآسا، اهریمن آسا.

۲. آگین(گین): پسوند دارندگی و اتصال می‌باشد. مانند: برف آگین، زهرآگین، خشمگین.

۳. او: پسوند تصغیر و تحقیر است. مانند: یارو، شکمو، دخترو.

۳. اومند: پسوند دارندگی است. مانند: تنومند، برومند، سیجومند، هستومند.

۴. اور: پسوند دارندگی است. مانند: گنجور، مزدور، نمور.

۵. ا(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی مطلق می‌سازد. مانند: بینا، شنوا، روا.

۶. ا(۲): این پسوند الف ندایی است و برای خطاب قراردادن کسی بکار می‌رود.. مانند: خداوندا، پروردگارا.

۷. ا(۴): این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: ژرفا، گرما، دازا، بلندا، پهنا.

۸. اد: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد گاهی به معنی انجمنی است که فعلی را انجام می‌دهند و گاهی به معنی اسم مکان است. مانند: نویساد(هیئت تحریریه)، سگالاد؛ کناد، هماد(انجمن)، چکاد.

۹. اده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: سنباده(از سنبیدن).

۱۰. ار(۱): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: برخوردار، گرفتار، مردار، نوشتار.

۱۱. ار(۲): این پسوند به بن ماضی می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گفتار، رفتار، شنیدار.

۱۲. اک: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و به معنی «آنچه کنند» می‌باشد. مانند: خوراک، پوشاک، نوشاک، آموزاک، کاواک.

۱۳. ال: این پسوند اسم افزار می‌سازد. مانند: چنگال، پیچال، گودال، پیخال و واژگان نوساختهٔ تختال(slab)، پیچال(labyrinth)، برخال (fractal)، نگارال(graftal).

۱۴. اله: این پسوند اسم می‌سازد. مانند: تفاله، پیچاله.

۱۵. اُم: کاربرد این پسوند در اعداد است. مانند: یکم، دوم، سوم.

۱۶. ان(۱): این پسوند به بن مضارع چسبیده و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: روان، گریان، سوزان.

۱۷. ان(۲): این پسوند به بن مضارع چسبیده و از فعل قید می‌سازد. مانند: دوان دوان، جهان، کِشان.

۱۸. انه(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دانشمندانه، پیامبرانه.

۱۹. انه(۲): این پسوند از اسم صفت می‌سازد. مانند: مردانه، زنانه.

۲۰. ایک: این پسوند دیسه کهن تر از پسوند «ای» است که جدیدا بدست فرهنگستان زیانده شده‌است. مانند: روان شناسیک، زمین شناسیک، تاریک، نزدیک، باریک، پارسیک، رایانیک.

۲۱. این: پسوند صفت سازاست. مانند: زرین، سیمین، بلورین، رنگین، آهنین، پولادین، مهین.

۲۲. اینه: این پسوند اسم ساز است. مانند: خاگینه، زرینه، سیمینه، آردینه(حلوا).

۲۳. باز: این پسوند از فعل باختن (بازی کردن) گرفته شده‌است و به معنی بازی کردن می‌باشد. مانند: قمارباز، دخترباز، کفترباز، آتشباز.

۲۴. بان: این پسوند صفت فاعلی که دلالت بر نگاهبانی و حفاظت می‌کند، می‌سازد. مانند: راهبان، پاسبان، دژبان، دربان، پارکبان.

۲۵. بد(پد): این پسوند نشانگر بر دارندگی و اتصال دلالت دارد. مانند: سپهبد، ارتشبد.

۲۶. تر: این پسوند صفت تفضیلی می‌سازد. مانند: خوبتر، بدتر.

۲۷. ترین: این پسوند صفت مطلق(بهترینگی) می‌سازد. مانند: خوبترین، بدترین.

۲۸. چه(ژه): پسوند تصغیر است. مانند: کوچه، سراچه، خوانچه، مورچه، موژه، نایژه.

۲۹. دان: این پسوند نشانگر جا است. مانند: نمکدان، شکردان.

۳۰. دا/داگ: به معنی یک شبانه روز است و همریشه با day درانگلیسی و dag در آلمانی است. مانند: فردا، فرتاک.

۳۰. دیس: پسوند مانندگی است. مانند: ناودیس، تاقدیس، تندیس، سردیس، خاجدیس، دلدیس، بادام دیس.

۳۱. زار: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: لاله زار، سبزه زار.

۳۲. سار: پسوند مکان ساز است. مانند: یخسار، کوهسار، دیوسار.

۳۳. سان: پسوند مانندگی، چگونگی است. مانند: دیوسان، شیرسان.

۳۴. ستان: پسوند مکان ساز است. مانند: باغستان، گلستان، بوستان.

۳۵. سرا: پسوند مکان ساز است. مانند: میان سرا، کاروان سرا، آهنگسرا، فرهنگسرا.

۳۶. سیر: پسوند مکان ساز است. مانند: گرمسیر، سردسیر.

۳۷. ش: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: روش، آموزش.

۳۸. فام: این پسوند به آلودگی و رزیدگی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: زرفام، زرینه فام، سیه فام، گلفام.

۳۹. ک: پسوند تصغیر یا تحقیر است. مانند: مردک، زنک، روباهک.

۴۰. کار: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: چوبکار، آهنکار.

۴۱. کده: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشکده، پژوهشکده، هنرکده.

۴۱. کنت: در زبان سغدی به معنی شهر. مانند: سمرقند(سمرکنت)، تاشکند، پنجکند.

۴۲. گار: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت مبالغه می‌سازد. مانند: آموزگار، پروردگار، فریفتگار.

۴۳. گان: این پسوند اسم مجموعه از چیزی می‌سازد. مانند: اندامگان(مجموعه اندام‌ها)، حسابگان، افزارگان.

۴۴. گاه: این پسوند اسم مکان می‌سازد. مانند: دانشگاه، پژوهشگاه، زایشگاه، آزمایشگاه، بازداشتگاه،.

۴۵. گر: این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: پژوهشگر، رفتگر، کفشگر، مسگر، زرگر، درودگر، رویگر، آهنگر.

۴۵. گرد: به معنی شهر معرب آن جرد می‌باشد. مانند: هشتگرد، سوسنگرد، سیاوشگرد، بروجرد، امزاجرد، دستجرد.


۴۶. گری: این پسوند اسم مصدر از شغلی می‌سازد. مانند: رفتگری، ریخته گری.

۴۷. گون: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهگون، پری گون، لاله گون.

۴۹. مان: این پسوند غالبا به بن مضارع یا بن ماضی چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: زایمان، ساختمان، پرسمان، گفتمان، گزیدمان(انتخابات)، گماشتمان(انتصابات).

۵۰. مند(اومند): پسوند دارندگی است. مانند: دانشمند، بهرمند، فرهمند.

۵۱. نا: این پسوند از مشخصه‌ای صفت می‌سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: فراخنا، تنگنا، دازنا، ژرفنا.

۵۲. ناک: این پسوند به آلودگی، دارندگی یا فراوانی بر چیزی دلالت می‌کند. مانند: چسبناک، نمناک.

۵۳. ند: این پسوند به بن مضارع چسبیده و اسم مصدر می‌سازد. مانند: گزند، روند، پیچند، چرخند، مانند.

۵۴. نده: این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بیننده، گوینده، راننده، گواژنده(طعنه زننده).

۵۵. وار(۱): این پسوند از اسم قید می‌سازد. مانند: دیوانه وار، فرشته وار.

۵۶. وار(۲): این پسوند از اسم صفت فاعلی می‌سازد. مانند: بزرگوار، سترگوار، سوگوار.

۵۷. واره: این پسوند اسم انجمن یا هماد از کاری می‌سازد. مانند: جشنواره، سوگواره، اشکواره. این پسوند برای ساختن «نام»‌هایی بکار می‌رود که همانندی با یک چیز/کار (نام" دیگر را برساند ولی در ترازی کوچکتر و پایین تر از ان است، بدان می‌ماند و به چم آن وابسته‌است ولی براستی خود آن نیست مانند:

ماه - ماهواره که بجای «قمر مصنوعی» که پیشتر می‌گفتند درست شد. سنگ - سنگواره که بجای فوسیل بیشتر بکار می‌رود جشن- جشنواره که به چم فستیوال بکار می‌رود گوش - گوشواره

۵۸. واری: این پسوند اسم مصدر می‌سازد. مانند: سوگواری، اشکواری.

۵۹. ور: این پسوند صفت فاعلی می‌سازد. مانند: دانشور، راهور، کنشور، پاسور(پلیس).

۶۰. وش: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهوش، پری وش، فرشته وش.

۶۱. وند: این پسوند بر چگونگی و مانندگی و گاهی دارندگی دلالت دارد. مانند: شهروند، پیشوند، پسوند، میانوند.

۶۲. ه(۱): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم افزار می‌سازد. مانند: استره(از استردن)، ماله، رنده(از رندیدن)، تراشه، پرونده، لوله (از لولیدن)، سنبه (از سنبیدن).

۶۳. ه(۲): این پسوند به بن مضارع می‌چسبد و اسم مصدر می‌سازد. مانند: خنده، مویه، گریه، آموزه.

۶۴. ی(۱): این پسوند به اسم می‌چسبد و صفت ساز است. مانند: سنگی، هندی، سیگاری، شطرنجی

۶۵. ی(۲): این پسوند به اسم و صفت می‌چسبد و اسم ساز است. مانند: برادری، بزرگی، شیرینی، بیگانگی، عکاسی

۶۶. ی(۳): این پسوند بیشتر در زبان عامیانه به قید می‌چسبد و قید ساز است مانند: صبحی (در جمله ی: امروز صبحی دیدمش.)
میانوند [ویرایش]

میانوند تکواژ وابسته ایست که در میان دو واژه می‌آید و واژه نوی می‌سازد.

۱. آ/ا: مانند: سراسر، گرداگرد، دمادم، پایاپای، پیاپی.
پروند/پیراوند [ویرایش]
Wiki letter w.svg این بخش نوشتار نیازمند گسترش است.

پیشوندی دو بخشی که بخش نخست به آغاز واژه می‌چسبد و بخش دوم به پایان واژه.
تراوند [ویرایش]
Wiki letter w.svg این بخش نوشتار نیازمند گسترش است.

وندی گسسته که به جاهای مختلف در واژه افزوده می‌شود.
تفاوت وند و واژه‌بست [ویرایش]

وندها برای ساخت واژگان از نوع اسم، صفت، قید بکار می‌روند، اما واژه‌بست‌ها برای ساخت حالت‌های گرامری نظیر زمان‌های مختلف یک فعل کاربرد دارند.
منابع [ویرایش]

1. ↑ دفتر هشتم واژگان مصوب، فرهنگستان زبان و ادب پارسی

* فرهنگستان زبان و ادب فارسی
* فرهنگ ریشه شناختی اختر شناسی


[نهفتن]
ن • ب • و
دستور زبان
واج
واکه

واکه‌های بلند • واکه‌های کوتاه
همخوان


حالت بیان: انسدادی، خیشومی، لرزشی، زنشی، سایشی، سایشی کناری، نزدیک واکه ای، نزدیک واکه کناری
نقاط تماس: دولبی، لب و دندانی، دندانی، لثوی، پشت لثوی، برگشته، کامی، نرم کامی، ملازی، حلقی، چاکنایی
تک‌واژ
آزاد

-
وابسته

وند (پیشوند/پسوند/میانوند/بیناوند/درون‌وند) • واژه‌بست
واژه
پاره‌های سخن

اسم • فعل • ضمیر • صفت • قید • حرف ربط • حرف اضافه • حرف ندا • عنوان • علامت اختصاری
ساختار

واژه ساده • واژه مرکب • واژه مشتق
گروه
نقش نحوی

گروه اسمی • گروه فعلی • گروه صفتی • گروه قیدی • گروه حرف اضافه‌ای • گروه برنهشتی
مفهوم

کنایه
فراکرد
کارکرد در جمله

فراکرد پایه • فراکرد پیرو
نقش نحوی

فراکرد اسمی • فراکرد صفتی • فراکرد قیدی
جمله
ساختار

جمله ساده • جمله مرکب • جمله پیچیده
پیام

جمله خبری • جمله پرسشی • جمله امری • جمله عاطفی • جمله دعایی
مفهوم

ضرب المثل
برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=وند&oldid=6785540»
رده‌های صفحه:

* پسوند
* واحدهای تک‌واژی
از ویکی پدیا
قس عربی
الزائدة[1] أو المزید[2] حرف معنى (مرفیم) یلصق بالکلمة فیسمى باللاصقة أو یزاد داخلها فیسمى بالداخلة، لترکیب کلمة أخرى منها. فی الحالة الأولى تسمى الکلمة بالسالمة، وفی الثانیة بالمکسرة. مثال هتین الحالتین الجمع السالم للمذکر والمؤنث والجمع المکسر.
محتویات
[أخف]

* 1 أنواع الزیادة
* 2 حروف الزیادة
* 3 انظر أیضا
* 4 حواش
* 5 مراجع

[عدل] أنواع الزیادة
أفکس مثال موضع تفسیر
برفکس اِنقَلَبَ برفکس‌أصل یأتی فی مقدم الکلمة
سفکس أَرضُون أصل‌سفکس یأتی فی مؤخر الکلمة
إنفکس د‹ا›فَعَ أ‹إنفکس›صل یأتی ضمن الکلمة
سرکمفکس أَ›بعَد‹نَ سرکمفکس›أصل‹سرکمفکس جزء فی مقدم الکلمة وآخر فی مؤخرها
إنترفکس یخبرنی أصل¹إنترفکس‌أصل² یصل أصلین اثنین فی کلمة مرکبة، أو أصلا بلاحقة[3]
دبلفکس حلحل أصل~دبلفکس تکرار جزء من الأصل أو کله
ترنسفکس ‹أ›ور‹ا›ق أ‹ترنسفکس›صل‹ترنسفکس› أجزاء من الأفکس موزعة فی مواضع من الکلمة
سملفکس أَسَد ← أُسُد تغیر المعنى بتغیر جزء من الکلمة (تغیر حرکاتها فی الغالب)
سبرفکس ها (بفخامة الألف: حرف تنبیه. بإمالة الألف: حرف هجاء) تغیر المعنى بتغیر لحن الکلمة الواحدة
دسفکس رَ، بمعنى انظر
الأصل ارأَ من رَأَى أص‍ حذف جزء من الکلمة وتغیر المقصود بها (مثال: الاسم الناقص)
[عدل] حروف الزیادة

حروف الزیادات العربیة عشرة مجموعة فی جملة "الیوم تنساه". ومنها الزوائد الأربع للفعل المضارع وهی المجموعة فی لفظة "أنیت".
[عدل] انظر أیضا

* علامة
* شبه زائدة
* زائدة تصغیر
* ضمیر متصل
* حرف مزید
* فعل مزید

[عدل] حواش

1. ^ إدریس بن الحسن العلمی. لا اتزان إلا بالأوزان
2. ^ مزید (اسم ومصدر) - لغت نامه دهخدا
3. ^ Kilani-Schoch. p. 75

[عدل] مراجع

* Delapan Jenis Afiks; Analisis Afiks Bahasa Arab, Bahasa Indonesia, dan Bahasa Inggris
* Marianne Kilani-Schoch, Wolfgang U. Dressler, Morphologie naturelle et flexion du verbe français — Google Books

* بوابة اللغویات بوابة اللغویات

تم الاسترجاع من "http://ar.wikipedia.org/w/index.php?title=زائدة&oldid=8207021"
تصنیف:

* زوائد
قس آلمانی
Die Bezeichnung Affix (von lat. ad-figere, „anheften“; PPP: adfixum, assimiliert zu affixum) hat in der Linguistik, der Informatik, der Mathematik sowie in den verschiedenen Naturwissenschaften unterschiedliche Bedeutungen.
Inhaltsverzeichnis
[Verbergen]

* 1 Affixe in der Linguistik
o 1.1 Einteilung nach der Stellung (Präfix, Suffix, Infix, Zirkumfix)
o 1.2 Einteilung nach der Art und Weise
o 1.3 Einteilung nach der Funktion (Flexions- und Derivationsaffixe)
* 2 Affixe in den Naturwissenschaften
* 3 Affixe in der Informatik/Mathematik
* 4 Siehe auch

Affixe in der Linguistik [Bearbeiten]

In der Linguistik ist ein Affix ein gebundenes Morphem, das keine lexikalische, sondern nur eine grammatikalische Bedeutung hat. Es ist daher von gebundenen lexikalischen Morphemen (Konfixe, unikales Morphem) zu unterscheiden.

Die Affixe können eingeteilt werden nach ihrer Stellung oder nach ihrer Funktion.
Einteilung nach der Stellung (Präfix, Suffix, Infix, Zirkumfix) [Bearbeiten]

Affixe können vor (Präfix), nach (Suffix), in (Infix) oder um (Zirkumfix) ein anderes Morphem hinzugefügt werden.

* Suffix

Beispiel: "Liebe": liebe-n. Der Verbstamm ist Liebe, das Suffix -n dient zur Bildung eines abgeleiteten Verbs.

* Präfix

Beispiel: "gehen"/"begehen" = geh-en/be-geh-en. Der Verbstamm ist geh-, das Suffix -en gibt die Infinitivform an. Das Applikativ-Präfix be- wandelt das intransitive Verb gehen in ein transitives um.

* Zirkumfix

Beispiel 1: "geleitet" = ge-leit-et mit dem Zirkumfix "ge- ... - et";

Beispiel 2: Negation im Guarani: ndaguatái Die Verbform aguata „ich gehe“ wird mit dem Zirkumfix nd-…-i negiert zu ndaguatái „ich gehe nicht“.

* Infix

Kommt in der deutschen Sprache nicht vor.

Beispiel 2: Aktor-Fokus im Tagalog: bumilí Der Verbstamm ist bilí „kaufen“, das Infix -um- gibt an, dass der Fokus auf das Agens gerichtet ist: bumilí „kaufen (jemand kauft)“.

* Interfix

Beispiel: "Friedenstaube" hat das -s- als Interfix.

Im Gegensatz zum Infix, das nur innerhalb einer Silbe vorkommt, tritt das Interfix zwischen zwei Silben auf.
Einteilung nach der Art und Weise [Bearbeiten]

Affixe können auch danach eingeteilt werden, auf welche Art ein Bedeutungswandel durch den Wechsel eines Affixes eintritt.

* Simulfix

Beispiel: Mann wird zu Männer

Im Deutschen wird der Umlaut oft dazu genutzt, ein Wort in den Plural zu setzen.

* Duplifix

Beispiel: "Urururgroßmutter"

Das Deutsche hat sehr wenige Reduplikationen, meist sind nur archaische Formen aus früheren Formen enthalten. Im obigen Beispiel dient das "Ur-" dazu, eine Generation zu kennzeichnen.
Einteilung nach der Funktion (Flexions- und Derivationsaffixe) [Bearbeiten]

Affixe können nach ihrer Funktion in Flexionsaffixe (auch: Flexeme) und Derivationsaffixe (auch: Derivateme) eingeteilt werden. Flexionsaffixe dienen der Beugung (Flexion), Derivationsaffixe der Wortbildung (Derivation (Linguistik)).

Flexionsaffixe sind im Deutschen immer Suffixe.

Beispiel: "geht" = geh-t mit "t" als Flexionssuffix.

Derivationsaffixe können im Deutschen Derivationssuffixe oder Derivationspräfixe sein.

Beispiel 1: "Lehrer" = Lehr-er mit "-er" als Derivationssuffix.

Beispiel 2: "zergehen" = zer-geh-en mit "zer-" als Derivationspräfix und "-en" als Flexionssuffix.
Affixe in den Naturwissenschaften [Bearbeiten]

In den Naturwissenschaften wird eine wohldefinierte Menge von Präfixen vor Messgrößen verwendet, um von einer (Mess-)Größe (z. B. Meter, Sekunde, Byte, Hertz, Joule, ...) verschiedene Größenordnungen zu erhalten. Siehe Vorsätze für Maßeinheiten.
Affixe in der Informatik/Mathematik [Bearbeiten]

Ein Affix in der Informatik bzw. Mathematik ist, analog zur Definition in der Sprachwissenschaft, ein Teil einer Zeichenkette. Man kennt Präfixe, Infixe und Postfixe, wobei das Postfix die Entsprechung zum Suffix in der klassischen Linguistik ist.

Seien a, b, c, ... Elemente aus einem Alphabet, Seien v, w beliebige Zeichenketten über einem Alphabet. Dann bezeichnet man beispielsweise die Teilfolge „ab“ in der Zeichenfolge

* „abw“ als Präfix,
* „vabw“ als Infix,
* „vab“ als Postfix.

Demzufolge kann ein an verschiedenen Positionen notiertes Operationszeichen als Affix gesehen werden. So kann man beispielsweise den „+“-Operator aufschreiben als

* Präfix: +(m,n)
* Infix: m+n oder
* Postfix: (m,n)+

Für (Rechen-)Operationszeichen verwendet man meist die Infixnotation, für benannte Funktionen meist die Präfix-Notation: f(x), g(x,y).
Siehe auch [Bearbeiten]

* Morphologie (Sprache)
* Präposition
* Liste griechischer Präfixe, Liste griechischer Suffixe
* Liste lateinischer Präfixe, Liste lateinischer Suffixe

Wiktionary Wiktionary: Affix – Bedeutungserklärungen, Wortherkunft, Synonyme, Übersetzungen
Von „http://de.wikipedia.org/w/index.php?title=Affix&oldid=98496263“
Kategorien:

* Mathematische Notation
* Affix
قس انگلیسیAn affix is a morpheme that is attached to a word stem to form a new word. Affixes may be derivational, like English -ness and pre-, or inflectional, like English plural -s and past tense -ed. They are bound morphemes by definition; prefixes and suffixes may be separable affixes. Affixation is, thus, the linguistic process speakers use to form different words by adding morphemes (affixes) at the beginning (prefixation), the middle (infixation) or the end (suffixation) of words.
Contents
[hide]

* 1 Positional categories of affixes
* 2 Lexical affixes
* 3 Orthographic affixes
* 4 See also
* 5 References
* 6 Bibliography
* 7 External links

[edit] Positional categories of affixes

Affixes are divided into several categories, depending on their position with reference to the stem. Prefix and suffix are extremely common terms. Infix and circumfix are less so, as they are not important in European languages. The other terms are uncommon.
Categories of affixes Affix Example Schema Description
Prefix un-do prefix-stem Appears at the front of a stem
Suffix/Postfix look-ing stem-suffix Appears at the back of a stem
Suffixoid[1]/Semi-suffix[2] cat-like stem-suffixoid Appears at the back of a stem but is somewhere between a free and bound morpheme
Infix Minne⟨flippin'⟩sota st⟨infix⟩em Appears within a stem — common in Borneo-Philippines languages
Circumfix a⟩scatter⟨ed circumfix⟩stem⟨circumfix One portion appears at the front of a stem, and the other at the rear
Interfix speed-o-meter stema-interfix-stemb Links two stems together in a compound
Duplifix teeny~weeny stem~duplifix Incorporates a reduplicated portion of a stem
(may occur in front, at the rear, or within the stem)
Transfix Maltese: k⟨i⟩t⟨e⟩b "he wrote"
(compare root ktb "write") s⟨transfix⟩te⟨transfix⟩m A discontinuous affix that interleaves within a discontinuous stem
Simulfix mouse → mice stem\simulfix Changes a segment of a stem
Suprafix produce (noun)
produce (verb) stem\suprafix Changes a suprasegmental phoneme of a stem
Disfix Alabama: tipli "break up"
(compare root tipasli "break") st⟩disfix⟨m The elision of a portion of a stem

Prefix and suffix may be subsumed under the term adfix in contrast to infix.

When marking text for interlinear glossing, as in the third column in the chart above, simple affixes such as prefixes and suffixes are separated from the stem with hyphens. Affixes which disrupt the stem, or which themselves are discontinuous, are often marked off with angle brackets. Reduplication is often shown with a tilde. Affixes which cannot be segmented are marked with a back slash.
[edit] Lexical affixes

Lexical affixes (or semantic affixes) are bound elements that appear as affixes, but function as incorporated nouns within verbs and as elements of compound nouns. In other words, they are similar to word roots/stems in function but similar to affixes in form. Although similar to incorporated nouns, lexical affixes differ in that they never occur as freestanding nouns, i.e. they always appear as affixes.

Lexical affixes are relatively rare. The Wakashan, Salishan, and Chimakuan languages all have lexical suffixes — the presence of these is an areal feature of the Pacific Northwest of the North America.

The lexical suffixes of these languages often show little to no resemblance to free nouns with similar meanings. Compare the lexical suffixes and free nouns of Northern Straits Saanich written in the Saanich orthography and in Americanist notation:
Lexical Suffix Noun
-o, -aʔ "person" , ełtálṉew̱ ʔəɬtelŋəxʷ "person"
-nát -net "day" sȼićel skʷičəl "day"
-sen -sən "foot, lower leg" sxene, sx̣ənəʔ "foot, lower leg"
-áwtw̱ -ew̕txʷ "building, house, campsite" , á,leṉ ʔeʔləŋ "house"

Lexical suffixes when compared with free nouns often have a more generic or general meaning. For instance, one of these languages may have a lexical suffix that means water in a general sense, but it may not have any noun equivalent referring to water in general and instead have several nouns with a more specific meaning (such "saltwater", "whitewater", etc.). In other cases, the lexical suffixes have become grammaticalized to various degrees.

Some linguists have claimed that these lexical suffixes provide only adverbial or adjectival notions to verbs. Other linguists disagree arguing that they may additionally be syntactic arguments just as free nouns are and thus equating lexical suffixes with incorporated nouns. Gerdts (2003) gives examples of lexical suffixes in the Halkomelem language (the word order here is verb–subject–object):

VERB SUBJ OBJ
(1) niʔ šak’ʷ-ət-əs łə słeniʔ łə qeq
"the woman washed the baby"

VERB+LEX.SUFF SUBJ
(2) niʔ šk’ʷ-əyəł łə słeniʔ
"the woman baby-washed"

In sentence (1), the verb "wash" is šak’ʷətəs where šak’ʷ- is the root and -ət and -əs are inflectional suffixes. The subject "the woman" is łə słeniʔ and the object "the baby" is łə qeq. In this sentence, "the baby" is a free noun. (The niʔ here is an auxiliary, which can be ignored for explanatory purposes.)

In sentence (2), "baby" does not appear as a free noun. Instead it appears as the lexical suffix -əyəł which is affixed to the verb root šk’ʷ- (which has changed slightly in pronunciation, but this can also be ignored here). Note how the lexical suffix is neither "the baby" (definite) nor "a baby" (indefinite); such referential changes are routine with incorporated nouns.
[edit] Orthographic affixes

In orthography, the terms for affixes may be used for the smaller elements of conjunct characters. For example, Maya glyphs are generally compounds of a main sign and smaller affixes joined at its margins. These are called prefixes, superfixes, postfixes, and subfixes according to their position to the left, on top, to the right, or at the bottom of the main glyph. A small glyph placed inside another is called an infix.[3] Similar terminology is found with the conjunct consonants of the Indic alphabets. For example, the Tibetan alphabet utilizes prefix, suffix, superfix, and subfix consonant letters.[4]
[edit] See also

* Agglutination
* Augmentative
* Binary prefix
* Clitic
* Concatenation
* Derivation
* Diminutive
* English prefixes
* Family name affixes
* Internet-related prefixes
* Marker (linguistics)
* Separable affix
* SI prefix
* Stemming - affix removal using computer software
* Unpaired word
* Word formation

[edit] References

1. ^ Kremer, Marion. 1997. Person reference and gender in translation: a contrastive investigation of English and German. Tübingen: Gunter Narr, p. 69, note 11.
2. ^ Marchand, Hans. 1969. The categories and types of present-day English word-formation: A synchronic-diachronic approach. Munich: Beck, pp. 356 ff.
3. ^ Robert Sharer & Loa Traxler, 2006, The Ancient Maya, Stanford University Press. ISBN 0-8047-4817-9
4. ^ Andrew West, "Precomposed Tibetan Part 1 : BrdaRten" BabelStone, September 14, 2006

[edit] Bibliography

* Gerdts, Donna B. (2003). "The morphosyntax of Halkomelem lexical suffixes". International Journal of American Linguistics 69 (4): 345–356. doi:10.1086/382736.
* Montler, Timothy. (1986). An outline of the morphology and phonology of Saanich, North Straits Salish. Occasional Papers in Linguistics (No. 4). Missoula, MT: University of Montana Linguistics Laboratory.
* Montler, Timothy. (1991). Saanich, North Straits Salish classified word list. Canadian Ethnology service paper (No. 119); Mercury series. Hull, Quebec: Canadian Museum of Civilization. ISBN 0-660-12908-6

[edit] External links
Look up Appendix:English_prefixes or Appendix:English_suffixes in Wiktionary, the free dictionary.
Look up affix in Wiktionary, the free dictionary.

* Comprehensive and searchable affix dictionary reference

Retrieved from "http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Affix&oldid=486923838"
View page ratings
Rate this page
Rate this page
Page ratings
What's this?
Current average ratings.
Trustworthy
Adequate reputable sources
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)
I have a relevant college/university degree
It is part of my profession
It is a deep personal passion
The source of my knowledge is not listed here
I would like to help improve Wikipedia, send me an e-mail (optional)
We will send you a confirmation e-mail. We will not share your e-mail address with outside parties as per our feedback privacy statement.
Submit ratings
Saved successfully
Your ratings have not been submitted yet
Your ratings have expired
Please reevaluate this page and submit new ratings.
An error has occurred. Please try again later.
Thanks! Your ratings have been saved.
Please take a moment to complete a short survey.
Start survey Maybe later
Thanks! Your ratings have been saved.
Do you want to create an account?
An account will help you track your edits, get involved in discussions, and be a part of the community.
Create an accountorLog in Maybe later
Thanks! Your ratings have been saved.
Did you know that you can edit this page?
Edit this page Maybe later
Categories:

* Lexical units
* Affixes
قس اسپرانتو
La afiksoj estas la elementoj kiuj servas unuavice kombine kun radikoj por formi kunmetaĵojn, kaj sekvas diversmaniere specialajn regulojn en la vortfarado - specialajn kompare kun la ĝeneralaj vortfaraj reguloj validaj por la radikoj.

La afiksojn eblas rigardi kiel specon de radikoj. Ili estas tradicie kaj ĉi tie aparte klasataj, ĉar ili uziĝas unuavice kiel vortfariloj (kune kun normalaj radikoj), kaj ĉar ili uziĝas vortfare laŭ specialaj reguloj, kiuj ne validas por normalaj radikoj. Iuj kondutas tiam baze kiel normalaj radikoj, sed kun diversspecaj aldonaj limigaj principoj: Tiajn afiksojn oni nomas ofte "afiksoidoj". Kelkaj tamen kondutas en tute aparta maniero, kiu klare distingigas ilin disde normalaj radikoj: Tiajn afiksojn oni povas nomi "veraj afiksoj". Sed ĉiuj afiksoj (krom iuj neoficalaj marĝenaj afiksoj) uziĝas ankaŭ neafikse tute kiel radikoj (ekz. "malo", "eksa", "eta", "igi"). Rimarku, ke kiel afiksoj ne klasiĝu t.n. pseŭdoafiksoj (eksafiksoj), kiuj ne estas veraj Esperantaj lingvoelementoj, sed nuraj radikopartoj (afiksoj aŭ radikoj en la origina lingvo).

La afiksoj plu disklasiĝas laŭ siaj kutimaj pozicioj en kunmetaĵoj: antaŭ aŭ post radikoj:

* Prefikso.
* Sufikso.

Estas ankaŭ lingvoj en kiuj ekzistas infiksoj aŭ cirkumfiksoj: Infiksoj estas aligita enen en vorton, dum cirkumfiksoj aŭ ĉirkaŭfiksoj aligitas en du partoj ĉirkaŭ vorton.
[redakti] Vidu ankaŭ jenon:

* Morfologio
* Prepozicio

Elŝutita el "http://eo.wikipedia.org/w/index.php?title=Afikso&oldid=4053224"
Kategorioj:

* Lingvistiko
* Gramatiko
* Matematiko
* Fiziko
قس فرانسه
En morphologie, domaine de la linguistique, un affixe (du latin ad-fixus - affixus, « (qui est) fixé contre ») est un morphème en théorie lié qui s'adjoint au radical ou au lexème d'un mot. Des affixes peuvent se lexicaliser et donc devenir des morphèmes libres : c'est par exemple le cas pour le préfixe ex- dans une expression comme mon ex, à savoir mon ex-mari / -petit ami, etc.
Sommaire
[masquer]

* 1 Valeur des affixes
o 1.1 Affixes grammaticaux et flexionnels
o 1.2 Affixes de dérivation
* 2 Place des affixes
* 3 Affixes séparables et tmèse
* 4 Articles connexes

Valeur des affixes[modifier]

Les affixes sont principalement de deux natures :

* affixes grammaticaux et flexionnels ;
* affixes de dérivation.

Affixes grammaticaux et flexionnels[modifier]

Ils ne donnent pas naissance à un nouveau lemme mais à une autre forme d'un même radical :

* affixes agglutinants (ils dénotent un seul trait grammatical) :

japonais 私 watashi « je » / 私たち watashi-tachi « je [pluriel] → nous »,
chinois 我 wǒ « je » / 我們 wǒ-men « je [pluriel] → nous »,
turc ev « maison » / ev-ler « maison [pluriel] → maisons » ;

* désinences (ils peuvent dénoter plusieurs traits grammaticaux ; consulter aussi l'article Langue flexionnelle) :

grec λόγ-ος lógos « parole » [désinence nominale du nominatif masculin singulier],
latin fec-erunt « ils firent » [désinence verbale de troisième personne du pluriel du parfait de l'indicatif] ;

* affixes de classe (ils dénotent des traits sémantiques et grammaticaux) :

en tonga (langue bantoue) bu-Tonga « les Tongas » [préfixe pluriel de la classe des ensembles de personnes].

Affixes de dérivation[modifier]

Ils permettent de former, à partir d'un même radical, de nouveaux lemmes :

* affixes sémantiques (ils permettent la création de mots dérivés de sens différent) :

français

dé-faire (préfixe privatif : indique le contraire du signifié du radical),
re-faire (préfixe fréquentatif : répétition),
par-faire (préfixe perfectif : indique que l'action est entièrement accomplie),
mé-faire (préfixe péjoratif : modifie négativement le signifié du radical),
jaun-asse (suffixe péjoratif) ;

* affixes lexicaux (ils permettent de former des dérivés de classe lexicale ou de genre différents, par exemple) :

latin (les désinences sont indiquées entre parenthèses)

pugn-u-(s) « poing » (nom),
pugn-a « combat à coup de poing »,
pugn-are « combattre au coup de poing - combattre » (verbe),
pugn-tu(m) - punc-tu(m) (participe passé passif) « ce qui est piqué - piqûre »,
pugn-ac(s) - pugn-ax « ardent à la lutte aux poings - belliqueux » (adjectif).

Place des affixes[modifier]

Selon leur place par rapport au radical, les affixes se subdivisent en plusieurs types :

* préfixes (latin præ-fixus, « fixé devant »), placés avant le radical : français pré-paration ;
* suffixes (latin sub-fixus - suffixus, « fixé derrière »), placés après : latin figur-are,
* infixes (latin in-fixus, « fixé dans ») s'insèrent à l'intérieur du radical : grec λαμϐάνω « je prends » (racine λαϐ- avec un suffixe -άνω inchoatif — indique que l'action commence — et un infixe inchoatif -μ- ; à l'aoriste, sorte de passé simple, les affixes inchoatifs disparaissent : ἔ-λαϐ-ον « j'ai pris »),
* interfixes (latin inter-fixus, « fixé entre ») : s'insèrent entre deux morphèmes sans apport sémantique : français sauv-et-age
* circonfixes (ou confixes, du latin circum-fixus, « fixé autour ») : affixes se plaçant autour d'un radical, comme on en rencontre en allemand dans le participe passé passif des verbes faibles construit avec le circonfixe ge-...-t ; ainsi hab-en « avoir » fait ge-hab-t (il est aussi possible de considérer que ge- est un augment). De même, en indonésien et plus généralement, dans une grand nombre de langues austronésiennes, il existe plusieurs circonfixes, comme per-...-an (marquant, entre autres, le résultat nominal d'un procès verbal) : janji « promettre » donne per-anji-an « promesse ». Les langues tchoukotko-kamtchatkiennes comme le koriak font également usage de circonfixes.

Les affixes peuvent s'ajouter les uns aux autres ; un mot comme anticonstitutionnellement, par exemple, s'analyse grossièrement ainsi :
Préfixes
Radical
Suffixes
anti-
con-
-stitu-
-tion
-nelle
-ment

D'autre part, le jeu de l'évolution phonétique fait parfois que le locuteur profane ne peut distinguer les morphèmes d'un mot donné : dans le verbe pondre, par exemple, po- représente un ancien préfixe que, déjà en latin (dans ponere), les locuteurs ne savaient pas reconnaître comme tel. De fait, n'étant plus productif en latin, il ne l'est pas plus en français.

Il existe d'autres types de placements qui ne concernent plus vraiment une vision morphématique de la question mais considèrent que la flexion interne fait aussi partie des affixes :

* simulfixes (simul : « en même temps ») : des phonèmes sont modifiés mais l'apparence globale du terme est conservée. Il peut s'agir d'une flexion interne, du type arabe سُلْطاَن sulṭān « sultan » / سَلاَطِین salāṭīn « sultans », maltais raġel « homme » / irġiel « hommes », ou encore breton dant « dent » / dent « dents ». Le suffixe -er du mandarin s'apparente à un simulfixe par rétroflexion : 錯 cuò [ʦʰʷo] « être dans l'erreur » / 錯兒 cuòr [ʦʰʷo˞] « erreur », anglais goose [guːs] « oie »/geese [giːs] « oies », allemand vater [faːtəʁ, faːtɐ] « père »/väter [fɛːtəʁ, feːtɐ]« pères » ;
* suprafixes (supra : « au-delà ») : c'est un trait suprasegmental du signifié qui est modifié, comme dans l'anglais recórd [ɹɪ'kɔːd] « enregistrer » / récord ['ɹekɔːd] « enregistrement », en mandarin 好 hǎo « être bon » / 好 hào « trouver bon » ou encore en sanskrit यम् yam [jɐm] « qui (accusatif masculin) » / याम् yām [jaːm] « qui (accusatif féminin) » (dans ce dernier exemple, considérer que le passage de a à ā est la marque d'un suprafixe est contestable).

Affixes séparables et tmèse[modifier]

Dans certaines langues, les affixes peuvent être reliés étymologiquement à des morphèmes autonomes comme des prépositions, c'est-à-dire étymologiquement des adverbes. C'est le cas dans nombre de langues indo-européennes. De sorte, il est parfois possible de leur rendre leur fonctionnement autonome en les séparant du radical : on parle alors d'une tmèse (du grec τμῆσις tmêsis « coupure ») qui est à ne pas confondre avec la figure de style du même nom et qui s'apparente à l'hyperbate. En grec ancien, la tmèse est assez rare et se limite surtout à des états anciens de la langue, quand la distinction entre affixe et adverbe n'était pas encore nette : ainsi, chez Sappho :

Ἔσπερε [...] φέρεις ἄπυ μάτερι παῖδα
« Étoile vespérale, tu ramènes l'enfant à sa mère ».

L'auteur utilise φέρεις... ἄπυ au lieu de ἀπύφερεις. Le préfixe ἀπύ- « (de) loin » est séparé du thème verbal φέρεις « tu transportes » et redevient grammaticalement mais non sémantiquement une préposition autonome. Un contresens ferait traduire par « tu mènes l'enfant loin de (ἀπύ-) la mère », en considérant que ἄπυ est une préposition ayant pour régime μάτερι « (à) la mère » ; on aurait dans ce cas ἀπὺ μάτερι « loin de sa mère » (noter la différence d'accentuation). Il faut donc faire de ἀπύ- un préfixe détaché du radical pour obtenir le sens, plus convaincant dans le reste de la phrase, de ἀπυφέρεις, c'est-à-dire « tu ramènes (de loin) ». Les tmèses sont aussi fréquentes chez Homère : τίθει... πάρα au lieu de παρατίθει « il place à côté, il offre ».

Ce cas de figure est cependant régulier dans certaines langues germaniques comme l'allemand où les « particules séparables » sont plus nombreuses que les inséparables (liste fermée : zer-, be-, er-, ge-, miß-, ent-, emp- et ver-). La position du préfixe, collé au verbe ou séparé, est régie par des règles strictes : an-ziehen « serrer » mais sie zieht die Schraube an « elle serre la vis », par opposition à er-schlagen « tuer » / Kain erschlägt Abel « Caïn tue Abel ».

La mobilité relative du préfixe dans certaines langues indo-européennes est un reliquat lointain d'une langue, l'indo-européen, dans laquelle les prépositions et les préfixes étaient d'anciens adverbes, même les préfixes mobiles en l'allemand (umfáhren « contourner (avec un véhicule)» [er umfährt den Baum synomyme à er fährt um den Baum « il contourne l'arbre », part.: umfahren] par opposition à úmfahren « renverser (avec un véhicule)» [er fährt den Baum um « il renverse l'arbre », part.: umgefahren]). Poussé plus loin, le raisonnement permet de penser que les désinences flexionnelles elles aussi sont issues d'anciennes formes autonomes, ce que des langues très anciennes comme le grec d'Homère et le sanskrit du Rig Veda confirment en partie. Ainsi, la différence principale qui existe entre les langues agglutinantes et les langues flexionnelles — à savoir l'identité du radical, le non-syncrétisme des affixes et leur capacité à ne pas saturer directement un radical (c'est-à-dire la possibilité de s'agglutiner les uns aux autres) — se trouve réduite si l'on considère que l'existence de langues flexionnelles est peut être le résultat de l'évolution d'états plus anciens, qui rejoignent le type agglutinant. Certaines désinences reconstruites de l'indo-européen montrent en effet des liens implicites avec d'autres types de suffixes : c'est le cas pour le celui de formation de mots féminins que l'on écrit *-ih2 (on lit « /i/ laryngale 2 ») et qui donne en grec des noms principalement féminins en -ια /ia/, équivalents aux noms latins surtout féminins en -ia et en sanskrit aux noms féminins en -ī (résultat phonétique attendu de *-ih2). Ce suffixe devient dans les langues en question une désinence, celle de nominatif singulier féminin (sauf pour quelques cas). Étymologiquement, ce n'est qu'un suffixe de formation de noms dérivés d'un masculin indiquant la possession.
Articles connexes[modifier]

Sur les autres projets Wikimedia :

* Affixe, sur le Wiktionnaire

* Lexème, radical
* Redoublement et augment
* morphologie
* Dérivation lexicale et dérivation régressive

[masquer]
v • d • m
Affixe
Préfixe • Suffixe • Infixe • Interfixe • Circonfixe • Simulfixe • Suprafixe

* Portail de la linguistique Portail de la linguistique

Ce document provient de « http://fr.wikipedia.org/w/index.php?title=Affixe&oldid=78017295 ».
Catégorie :

* Affixe
قس کوردی
Di zimanzanistî da, gîrek morfîmek e ko bi morfîmeka bingehîn, wekî rihe an qurmî vedinûsit da peyvekê çêbikit.
[biguherîne] Coreyên gîrekan

Li goreyê pêgehê wan beranberî riheyê, gîrek bi ser çend coreyan da dihên dabêşkirin:

* pêşgir (bi berî morfîmeka dî vedinûsin)

* paşgir (bi piştî morfîmeka dî vedinûsin)

* navgir (di nav morfîmeka dî da cih digirit)

* dorgir (dormandora morfîmeka dî an komeka morfîman digirit)

* navbergir (cihên vala yên navbera çend morfîman digirit)

* tevgir an guhêrgîrek (gîrekeka neberdewam karî li riheyeka neberdewam dikit)

* jorgir (bi awayekê jorparçeyî bi morfîmeka dî ra dihêt girêdan)

* dubaregir (dubarbûna riheyê an morfîmeka dî)

Gîrek morfîmên vebestî ne.
Wiki letter w cropped.svg Ev gotar şitlek e. Heke tu bixwazî berfireh bikî, biguherîne bitikîne. (Çawa?)
Ji "http://ku.wikipedia.org/w/index.php?title=Gîrek_(zimannasî)&oldid=438776" hatiye standin.
Kategorî:

* Kurt
* Zimanzanist
قس ترکی
یشوند های زبان ترکی: öndə gələn türkcə əkləri

önte gelen türkçe ekleri

sözten önce gelen ekler

پیشوند در زبان ترکی کاربرد زیادی ندارد ولی چند پیشوند در زبان ترکی وجود دارد ولی مورد بررسی زبانشناسان قرار نمی گیرد:



دیک داشلاندی Dikdaşlandi :ورپرید (دیک:پیشوند ترکی معادل ور "در" زبان فارسی) dik ön eki
دیک دابان dikdaban :پاشنه بلند (دیک : پیشوند ترکی معادل پیشوند "بر" در زبان فارسی)
بره بیتمک bərəbitmək :فایده داشتن ، ثمر دادن (بره:پیشوند ترکی معادل "بر" در زبان فارسی) bere ön eki
آچاوئردی açaverdi : واداد (آچا:پیشوند ترکی معادل "وا" در زبان فارسی) aça ön eki
گینه گئلدیم(گین گئلدیم) ginə gəldim :باز آمدم (گینه : پیشوند ترکی معادل "باز" در زبان فارسی) gine ön eki

واز گئچمک vaz geçmək :بی خیال شدن (واز : پیشوند معادل "باز" و "وا" در زبان فارسی) vaz ön eki
و...


پسوند های زبان ترکی:türkcə nin əkləri

türkçenin ekleri
مثال های مختصر از وند ها:

türkçe ekler den örnek I

پسوند ترکی " نا" na əki در کلماتی مثل دورنا durna(درنا ) ،آینا ayna (آینه) ، قیرناqırna (زرنگ و شیطون) و.. (معادل پسوند وش در فارس)

پسوند ترکی "تا" ta əki در کلماتی مثل یومورتا yumurta (تخم مرغ) و.. که معمولا برای اسم آلت به کار می رود (معادل فارسی ندارد)

پسوند ترکی "قا" qa əki در کلماتی مثل قابیرقا qabriqa (دیواره ،قفسه سینه) ، پوتوشقا potuşqa (دربچه ،درگنجه) ، آتیشقا atışqa (سکوی پرتاب ، محل تیراندازی) و.. که معمولا برای اشیا و مکان به کار می رود (معادل فارسی ندارد)

پسوند ترکی "کن" kən əki در کلماتی مثل یئلکن yelkən (باد بان)yelken ، ائلکنelkən(قبیله بان)elken ، خبرکنhaberken ya xəbərkən( خبر بان haber ban) و... که معمولا برای نشان دادن مراقبت از چیزی به کار میرود (معادل فارسی این پسوند خود یک پسوند ترکی است یعنی پسوند بان)

پسوند ترکی "پیک" pik əki در کلماتی مثل یئل پیک(باد بزن) ، خبرپیک xəbərpik ya haber pik(خبر دار haber dar) ، یوردپیکyurdpik (شهر دار ، بلدیه belediye) و ائلپیک elpik ( ائلدار eldar ، مردم دار) و ... معادل فارسی این پسوند خود یک پسوند ترکی است یعنی پسوند "دار"

پسوند ترکی "انگ" ənq əki در کلماتی مثل تفنگtüfəng ، سرنگ sorəng ، کلنگ koləng ، النگ ələng (النگو ، دستک ، اسکلت بدنی) ، اوزنگ uzəng (افسار ، نوخدا) این پسوند در ترکی شباعت زیادی با پسوند ترکی "گی" دارد مثل سرگی sərgi (نمایشگاه) ، بیسگی bisgi (شاخه و رشته نازکی که بین میوه و شاخه قرار دارد) و... هر دو پسوند برای اسم آلت و اسم مکان به کار می روند

پسوند ترکی "ماز" maz əki در کلماتی مثل جنس ماز (نا جنس ، بد کار) ، ایگیدماز (نا مرد) و... معادل این پسوند در فارسی پیشوند نا است

پسوند ترکی "گیلته" giltə əki در کلماتی مثل زینگیلته zingiltə (دسته ، گروه ) مثل اوزوم زینگیلته سی (دسته انگور) معادل فارسی ندارد

پسوند ترکی "دان" dan در کلماتی مثل چای دانçaydan گول دانgüldan معادل فارسی این پسوند خود یک پسوند ترکی یعنی "دان" است



پسوند های پرکاربرد زبان ترکی

http://s1.picofile.com/file/7109435264/ekler_ve_sozcuk_yapisi.png
در زیر به طور کلی چند پسوند پرکاربرد زبان تورکی را بررسی می کنیم:


Çekim ve Yapım Ekleri
(Ekler şemasını görebilmek için, aşağıdaki resmin üzerine dokunun.)

A) İSİM ÇEKİM EKLERİ:

1) Çokluk Eki: İsimlerin sayı bakımından çokluğunu bildirirler.
Örnek: elmalar,çocuklar ,öğrenciler.

2)Hal Ekleri:- i,-e,-den,-de ekleridir.
Örnekler: Kitabı ver (belirtme hali)
Yola bak (Yönelme hali)
Evden geliyorum (Çıkma hali)
Sende kaldı (Bulunma hali)
Sıradan insanlarla işim olmaz.(Sıfat yapmıştır ve bu yüzden yapım eki olmuştur)
Bunlar gözde çocuklardır.(Sıfat yapmıştır ve bu yüzden yapım eki olmuştur)
Sudan sebeplerle yanıma gelme (Sıfat yapmıştır ve bu yüzden yapım eki olmuştur)

3)İyelik ekleri: Eklendiği isimlerin kime ait olduğunu ifade eder.
Örnek: Kitabım,kitabın, kitabı, kitabımız, kitabınız, kitapları iyelik eklerini, ismin başına benim, onun, bizim, sizin, onların zamirlerini getirerek bulabiliriz.

4) İlgi ekleri (Tamlama Ekleri): “ın, in, un, ün” biçimindedir.Belirtili isim tamlaması kurar.
Örnek: kapı-n-ın kol-u , müdür-ün oda-sı

5)Eşitlik Eki: “-ca,-ce” biçimindedir.
Örnek: Sence bu doğru mu?
Çocukça davranma

6)Ek eylem Ekleri: İsim soylu sözcükler yüklem yapma göreviyle kullanılan eklerdir.
Örnek: iyi-y-im, iyi-sin, iyi-dir, iyi-y-iz, iyi-siniz, iyi-dirler


B)FİİL ÇEKİM EKLERİ

1)Zaman ekleri (Bildirme Kipleri): Fiillerde hareketin yapıldığı zamanı bildirir.
Örnek: gel-miş (Duyulan geçmiş zaman)
oku-du (görülen geçmiş zaman)
gid-i-yor (şimdiki zaman)
yat-acak (Gelecek geçmiş zaman)
Şimdi gelir (Geniş geçmiş zaman)

2)Dilek kipleri: Fiillerde dilek, şart, istek, gereklilik… gibi anlamları karşılayabilmek için getirilen kip ekleridir.
Örnek: Gider-se-m gelmem (Dilek-şart kipi)
Biraz daha oturayım (istek kipi)
Ders çalışalım (istek eki)
Artık git-meli-y-im (Gereklilik kipi)
Bunları da oku-sun (Emir eki)
Dışarı çıkın (Emir eki)

3)Şahıs Ekleri: Fiildeki eylemi gerçekleştiren şahsı belirtmek için getirilen eklerdir. Fiillerde kip eklerinden sonra gelirler.
Örnek: Geliyor-um, çalışmalı-sın, yaptı- okusak-k , üzülür-üz koşacak-sınız yürüdü-ler

YAPIM EKLERİ:

İsim ya da fiil kök veya gövdelerine gelerek onlardan başka isim ya da fiil türeten eklerdir. Yapım ekleri eklendiği sözcüğün anlamını da türünü de değiştirir. Her zaman çekim eklerinden önce gelir. Yapım eki almış bir sözcüğe türemiş sözcük ya da gövde denir.Eğer sözcük yapım eki almışsa basit yapılıdır sözcük çekim eki olsa da basittir

1)İsimden İsim Yapım Ekleri: İsim kök veya gövdelerine eklenerek, yeni bir isim gövdesi oluşturan eklerdir.
Lık: kömür-lük, göz-lük , kulak-lık …
lı: Şehir-li , para-lı , ağaç-lı , baş-lı …
sız: su-suz, para-sız, ev-siz,
cü: göz-cü, sanat-çı, yol-cu, simit-çi,
ce: Türk-çe İngiliz-ce
daş:Çağ-daş, arka-daş, yol-daş
üncü: üç-üncü beş-inci
msı: acı-msı ekşi-msi
cil: et-cil ben-cil insan-cıl
şın: sarı-şın
sal: kum-sal kadın-sal
ıt: yaş-ıt
cağız: kız-cağız çocuk-cağız
cık: az-ı-cık küçük-cük
tı: horul-tı cıvıl-tı

2)İsimden Fiil Yapan Ekler: İsim köklerine veya gövdelerine gelerek onlardan fiil türetir.
la: su-la, taş-la, uğur-la
al: çok-al, az-al, dar-al
l: doğru-l, sivri-l
a: kan-a, yaş-a, tür-e, boş-a
ar: yaş-ar, mor-ar, sarı-ar
da: fısıl-da, horul-da, gürül-de
at: yön-et, göz-et
ık: geç-ik, bir-ik
ımsa: az-ımsa, benim-se,küçü(k)-mse
kır: fış-kır, hay-kır
lan: ev-len, rahat-la
laş: şaka-laş, der-leş, çocuk-laş
sa: su-sa, garip-se önem-se

3)Fiilden İsim Yapan Ekler: Fiil kök veya gövdelerine gelerek isim yapan eklere denir.
ca: düşün-ce, eğlen-ce
ocak-ecek: giyecek, yok-ocak, aç-ocak
ak: yat-ak, kaç-ak, dur-ak,
ga: böl-ge, bil-ge, süpür-ge,
gan: çalış-kan, unut-kan, kay-gan
gı: sev-gi, çal-gı, as-kı
gıç: bil-giç, dal-gıç, başlan-gıç
gın: yor-gun, bil-gin, bez-gin, bit-gin
ı,-i: yaz-ı, öl-ü, yap-ı, çat-ı, kok-u, doğ-u
ıcı-ici: yap-ıcı, gör-ücü, al-ıcı, sat-ıcı,
ık-ik: kes-ik, aç-ık, göç-ük,
ım-im: say-ım, seç-im, öl-üm, ölç-üm
ın-in: yığ-ın, ak-ın, tüt-ün, ek-in,
nç: gül-ünç, sev-inç
ıntı: es-inti, çık-ıntı, dök-üntü,
ır-er: gel-ir, gid-er, ok-ur,
ış: otur-uş, yürü-y-üş,
ıt: geç-it, yak-ıt, ölç-üt,
ma: gülmeyi severim , konuşmayı bil.
mak: gelmek, gitmek
tı: belir-ti, kızar-tı,

Fiilden Fiil Yapan Ekler: Fiil soylu kelimelerden yeniden fiil yapan eklere denir.
dır: gül-dür, yap-tır, koş-tur,
ala: kov-ala, silk-ele,
er: gider, çık-ar,
imsa: gül-ümse, an-ımsa,
ın: gez-in, gör-ün, sev-in, taşı-n,
r: kaç-ır, bat-ır, iç-ir,
ş: gör-üş, uç-uş, gül-üş,
t: uza-t, sap-ıt, korku-t, üşü-t,
ı: sev-il, kır-ıl, sat-ıl

EKLERLE İLGİLİ GENEL UYARILAR

1) “-i” 1.tekil kişi ekiyle, bu eke benzeyen diğer ekler karıştırılmamalıdır.
Örnek: Evi yandı. (3.t.k.iyelik eki)
Evi yaktı. (İsmin –i hali)
Bu yapı Osmanlılardan kalmadır. (Fiilden isim y.eki)2) Çekim ekleri eklendiği sözcüğün anlamını değiştirmez.Fakat isim çekim eklerinden olan -de ve –den hal ekleri eğer sıfat olarak kullanılırsa yani sıfat yapımında görev alırsa o zaman ismin anlamını değiştirir ve yapım eki olur.
Örnek: Okuldan geliyorum. (Çıkma durum eki)
Senin gibi bir candan arkadaşım yok. (Sıfat yaptığı için yapım ekidir.)S İ
Yalandan bir kavga çıkardılar. (Sıfat yaptığı için yapım ekidir) İ
Sıradan insanlarla işim olmaz.
Sende bir şeylerim kaldı.(Bulunma durum eki)
Bunlar,gözde öğrencilerdir.(Sıfat yaptığı için yapım ekidir)3) 1.Tekil kişi eki olan -m ile bu eke şekilce benzeyen diğer ekler birbiri ile karıştırılmamalıdır.
Örnek: Seçimi kim kazandı? (F.i.yapım eki)
Bir dilim ekmek verir misin? (F.i.y.eki)
Bu işten dilim çok yandı. (1.t.k.i.eki)
Sana saçımı süpürge ettim.
Ama ben daha çok küçüğüm. (Ek-fiil)
O benim kalemim. (Tamlayan durum eki)
Beni bırakıp gitme küçüğüm. (1.k.i.eki)4) 2. kişi iyelik eki olan -n ile buna şekilce benzeyen diğer ekler karıştırılmamalıdır.
Örnek: Aklın neredeydi? (2.t.kişi iyelik eki)
Bu yıl ekin ekmeyeceğiz. (F.i.y.e.)
Buraya gelin. (2.ç.kişi emir eki)
Yurdun soruları bitmiyor. (İlgi eki)
Turistler,bu yıl Türkiye’ye akın edecek. (F.i.y.e.)5) İsim-fiil eki olan -ma,-me ile f.f. yapan olumsuzluk eki karıştırılmamalıdır.
Örnek: Yürümeyi severim.(İsim-fiil)
Onunla biraz konuşmayı dene.(İsim-fiil)
Artık benimle konuşma.(F.f.yapan olumsuzluk eki)
Peşimden gelme.(F.f. yapan olumsuzluk eki)

6) “L” fiilden fiil yapım ekiyle “L” isimden fiil yapım eki birbirine karıştırılmamalıdır.
Örnek: Artık günler kısaldı.(İ.f.y.e.)
Bardak kırıldı.(F.f.y.e.)

7) “Ş”filden fiil yapım ekiyle (işteşlik eki), “ş” fiilden isim yapım eki (isim-fiil) birbiriyle karıştırılmamalıdır.
Örnek: Hep birlikte gülüştüler.(F.f.y.e.) (işteşlik eki)
Bakışların beni heyecanlandırıyor.(F.i.y.e.) (isim-fiil)
Bu gülüşü,bu bakışı hiç unutmam.(F.i.y.e.) (isim-fiil)
Bir süre öylece bakıştık.(F.f.y.e.) (işteşlik eki)

Not: “-ş” karşılıklı ya da birlikte yapılma anlamı veriyorsa f.f. yani “işteşlik eki” dir.

8) İsimden isim yapım eki olan “-cı” ile fiilden isim yapım eki ici birbiriyle karıştırılmamalıdır.
Örnek: Yolcu var mı?(i.i.y.e.)
Kalıcı bir işin yok mu?(f.i.y.e.)

9) Fiilden isim yapım eki olan “-sal” ile isimden isim yapım eki olan “-sal” birbiriyle karıştırılmamalıdır.
Örnek: Kumsal (i.i.y.e.) Gör-sel (f.i.y.e.)
Evren-sel (i.i.y.e.) işit-sel (f.i.y.e.)

10) İsimden fiil yapan “-imse” ile F.F.yapan “-imse” karıştırılmamalıdır.
Örnek: Ben-imse (i.f) Gül-ümse (f.f)
Öz-ümse (i.f) An-ımsa (f.f)

11) Türkçede önce yapım eki sonra çekim eki gelir.
Örnek: Kork-u-yor-um taşlıklar
Bunun istisnaları da olabilir.
Annemsiz gitmem.

12) Bir sözcük birden çok yapım eki alabilir.
Örnek: Gözcülük, korkulu, dalgalı, ışıksız, örtülü…
قس فارسی دیگر
وند ها ( پسوند ، پیشوند ، میانوند )
پیشوند تکواژ وابسته ایست که به آغاز واژه ای می چسبد و معنای واژه را می ورداند.

1. آ/ا/ان: این پیشوند برای نفی بکار می رود و همریشه و هم معنی a/an/ab می باشد. مانند: آوردن، انیران، امرداد، اریخت.

1. ابر: این پیشوند برای بیان بزرگنمایی بکار می رود و هم ارز super در زبان انگلیسی است. مانند: ابرمرد، ابررسانا، ابرپیچند.

2. ابی: این پیشوند دیسه دیگر «بی» می‌باشد که از زبان اوستایی گرفته شده است و کاربردی مانند «بی» دارد. مانند: ابیراهی.

3. اندر: دیسه ای دیگر از «در» است که هم ارز inter در زبان انگلیسی است و به معنی درون، میان یا میان دوچیز می باشد. مانند: اندرکنش، اندرهلیدن، اندرخورد، اندرشدن، اندراختریک، اندرابریک، اندراتمیک.

4. ب(1): کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است و دیسه کوتاه شده «با» است. مانند: بِخرد.

5. ب(2): کاربرد دیگر این پیشوند در رساندن تاکید است که با فعل همراه می شود. مانند: بِرفت، بِشد.

6. با: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم دارندگی چیزی است. مانند: باخرد، با آزرم.

7. باز: این پیشوند معنی دوباره می دهد. مانند: بازآمدن، بازگفتن.

8. بر: کابرد این پیشوند بیشتر همراه فعل است و معنی بیرون، فرا، بالا ویا تاکید می دهد. مانند: برآمدن(طلوع کردن)، بررسیدن، برکندن.

8. بس: این پیشوند معنی بسیار و چندین می دهد. مانند: بسپار، بسپارش.

9. بی: کاربرد این پیشوند در رساندن مفهوم نادارندگی چیزی است. مانند: بی مانند، بی خرد.

10. بیش: این پیشوند معنی زیاد می دهد و هم ارز hyper در زبان انگلیسی است. مانند: بیش دمی، بیش رویش.

11. پ: این پیشوند غالبا معنی ضد می دهد. مانند: پیراستن، پالودن.

12. پاد/پت: این پیشوند معنی ضد می دهد و هم ارز anti در زبان انگلیسی است. مانند: پادزهر، پادساعتگرد، پادگردشگری، پادتن، پادگویی، پتیاره.

13. پرا(پارا):این پیشوند از زبان اوستایی گرفته شده و هم ارز para در زبان انگلیسی است. مانند: پاراهور، پراسو، پارامغناطیس، پرآسه.

14. پس: این پیشوند به معنی عقب (عقبتر از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پسرفت، پس بر؛ پسماند، پساویز، پس چهر.

15. پسا: این پیشوند به معنی بعد (بعد از چیزی) است و هم ارز post در زبان انگلسیس است. مانند:پسانوگرایی، پسانوین.

16. پی: این پیشوند به معنی پس (پس از چیزی)؛ بعد (بعد از چیزی) است. مانند: پیامد، پیجو، پیاینده.

17. پیرا/پر: این پیشوند به معنی پیرامون (پیرامون چیزی) است که از زبان اوستایی گرفته شده است و هم ارز peri در زبان انگلیسی است. مانند: پیراپزشکی، پیرادندان، پرستیدن، پراکندن، پرناوش، پرگشتن، پیراپزشکی، پیرابین، پیراشامه.

18. پیش: این پیشوند به معنی جلو (جلو از چیزی)؛ قبل (قبل از چیزی) است. مانند: پیشرفتن، پیشبرد؛ پیش نمایش، پیشامد.

19. ترا: این پیشوند که غالبا به معنی ورا (ورای چیزی) است و از زبان اوستایی گرفته شده است هم ارز trans در زبان انگلیسی است. مانند: ترابری، تراگسیلش، ترافرستادن، ترانهش، تراکنش، ترافرازنده.

20. تک: این پیشوند به معنی یک، تنها است و هم ارز mono و uni است. مانند: تک نگاری، تکپار.

21. در: این پیشوند به معنی درون، میان یا گاهی بیرون می باشد. مانند:درآمدن، درکنش، درماندن، درشمیدن، درکشیدن.

22. دژ: این پیشوند به معنی بد، با شیوه بد ویا ناجور بکار بردن می باشد. مانند: دژخیم، دژآگاه، دژدود.

23. دش: دیسه ای دیگر از دژ می‌باشد و هم ارز dys در زبان انگلیسی است. مانند: دش دمی، دش زایی، دش آهنگی، دش میزی، دش اوباری، دش گواری.

24. سر: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می رود. مانند: سرآمدن، سررفتن، سرریز.

25. فر: این پیشوند در رساندن مفهوم تکامل، کمال و والایی بکار می رود. مانند: فرنشین(رئیس)، فرگشتن(تکامل یافتن)، فرآوری، فرآیند.

26. فرا: این پیشوند به معنی والا و بالا بکار می رود. مانند: فراتاب، فرارفتن، فرابری، فرابنفش.

27. فرو: این پیشوند به معنی فرود و زیر بکار می رود. مانند: فرورفتن، فروبنفش.

28. نا: این پیشوند منفی ساز است. مانند: ناجوانمرد، ناخردمند، نارس.

28. ن: این پیشوند معنی "به سوی" و "پایین" می دهداست. مانند: نگریستن، نشستن، نپاهش، نپاهیدن.

29. وا: این پیشوند غالبا همراه با فعل بکار می رود. مانند: وارفتن، واماندن، واپاشی، واکنش.

30. ور: این پیشوند گاهی به معنی بالا بکار می رود و کلا معایی متعددی دارد. مانند: وررفتن، ورآمدن، ورکشیدن.

31. هم: این پیشوند هم ارز homo در زبان انگلیسی است. مانند: همبست، همراه.

32. هو: این پیشوند به معنی خوب و نیک می‌باشد که از زبان اوستایی کرفته شده است که هم ارز Eu در زبان انگلیسی است. مانند: هونهنگ، هوپرورد، هوگواری، هوهسته، هومرگ.
پسوند

پسوند تکواژ وابسته ایست که به پایان واژه ای می چسبد و معنای واژه را می ورداند.

1. آسا: پسوند چگونگی و مانندگی می باشد. مانند: نهنگ آسا، شیرآسا، اهریمن آسا.

2. آگین(گین): پسوند دارندگی و اتصال می باشد. مانند: برف آگین، زهرآگین، خشمگین.

3. او: پسوند تصغیر و تحقیر است. مانند: یارو، شکمو، دخترو.

3. اومند: پسوند دارندگی است. مانند: تنومند، برومند، هستومند.

4. اور: پسوند دارندگی است. مانند: گنجور، مزدور، نمور.

5. ا(1): این پسوند به بن مضارع می چسبد و صفت فاعلی مطلق می سازد. مانند: بینا، شنوا، روا.

6. ا(2): این پسوند الف ندایی است و برای خطاب قراردادن کسی بکار می رود.. مانند: خداوندا، پروردگارا.

7. ا(4): این پسوند از مشخصه ای صفت می سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: ژرفا، گرما، دازا، بلندا، پهنا.

8. اد: این پسوند به بن مضارع می چسبد گاهی به معنی انجمنی است که فعلی را انجام می دهند و گاهی به معنی اسم مکان است. مانند: نویساد(هیئت تحریریه)، سگالاد؛ کناد، هماد(انجمن)، چکاد.

9. اده: این پسوند به بن مضارع می چسبد و اسم افزار می سازد. مانند: سنباده(از سنبیدن).

10. ار(1): این پسوند به بن ماضی می چسبد و صفت فاعلی می سازد. مانند: برخوردار، گرفتار، مردار، نوشتار.

11. ار(2): این پسوند به بن ماضی می چسبد و اسم مصدر می سازد. مانند: گفتار، رفتار، شنیدار.

12. اک: این پسوند به بن مضارع می چسبد و به معنی «آنچه کنند» می باشد. مانند: خوراک، پوشاک، کاواک.

13. ال: این پسوند اسم افزار می سازد. مانند: چنگال، پیچال، گودال، پیخال و واژگان نوساختهٔ تختال(slab)، پیچال(labyrinth)، برخال (fractal)، نگارال(graftal).

14. اله: این پسوند اسم می سازد. مانند: تفاله، پیچاله.

15. اُم: کاربرد این پسوند در اعداد است. مانند: یکم، دوم، سوم.

16. ان(1): این پسوند به بن مضارع چسبیده و صفت فاعلی می سازد. مانند: روان، گریان، سوزان.

17. ان(2): این پسوند به بن مضارع چسبیده و از فعل قید می سازد. مانند: دوان دوان، جهان، کِشان.

18. انه(1): این پسوند از اسم قید می سازد. مانند: دانشمندانه، پیامبرانه.

19. انه(2): این پسوند از اسم صفت می سازد. مانند: مردانه، زنانه.

20. ایک: این پسوند دیسه کهن تر از پسوند «ای» است که جدیدا بدست فرهنگستان زیانده شده است. مانند: روان شناسیک، زمین شناسیک، تاریک، نزدیک، باریک، پارسیک.

21. این: پسوند دارندگی و اتصال است. مانند: زرین، سیمین.

22. اینه: این پسوند اسم ساز است. مانند: خاگینه، زرینه، سیمینه، آردینه(حلوا).

23. باز: این پسوند از اسم صفت مبالغه می سازد. مانند: قمارباز، آتشباز.

24. بان: این پسوند صفت فاعلی که دلالت بر نگاهبانی و حفاظت می کند، می سازد. مانند: راهبان، پاسبان، دژبان.

25. بد(پد): این پسوند بر دارندگی و اتصال دلالت دارد. مانند: سپهبد، ارتشبد.

26. تر: این پسوند صفت تفضیلی می سازد. مانند: خوبتر، بدتر.

27. ترین: این پسوند صفت مطلق(بهترینگی) می سازد. مانند: خوبترین، بدترین.

28. چه(ژه): پسوند تصغیر است. مانند: موچه، موژه، نایژه.

29. دان: پسوند مکان ساز است. مانند: نمکدان، شکردان.

30. دیس: پسوند مانندگی است. مانند: ناودیس، تاقدیس، تندیس، سردیس، خاجدیس، دلدیس، بادام دیس.

31. زار: این پسوند اسم مکان می سازد. مانند: لاله زار، سبزه زار.

32. سار: پسوند مکان ساز است. مانند: یخسار، کوهسار، دیوسار.

33. سان: پسوند مانندگی، چگونگی است. مانند: دیوسان، شیرسان.

34. ستان: پسوند مکان ساز است. مانند: باغستان، گلستان، بوستان.

35. سرا: پسوند مکان ساز است. مانند: میان سرا، کاروان سرا، آهنگسرا، فرهنگسرا.

36. سیر: پسوند مکان ساز است. مانند: گرمسیر، سردسیر.

37. ش: این پسوند به بن مضارع می چسبد و اسم مصدر می سازد. مانند: روش، آموزش.

38. فام: این پسوند به آلودگی و رزیدگی بر چیزی دلالت می کند. مانند: زرفام، زرینه فام.

39. ک: پسوند تصغیر یا تحقیر است. مانند: مردک، زنک، روباهک.

40. کار: این پسوند از اسم صفت فاعلی می سازد. مانند: چوبکار، آهنکار.

41. کده: این پسوند اسم مکان می سازد. مانند: دانشکده، پژوهشکده.

42. گار: این پسوند به بن مضارع می چسبد و صفت مبالغه می سازد. مانند: آموزگار، پروردگار، فریفتگار.

43. گان: این پسوند اسم مجموعه از چیزی می سازد. مانند: اندامگان(مجموعه اندام ها)، حسابگان، افزارگان.

44. گاه: این پسوند اسم مکان می سازد و غالبا به بن مضارع افزوده به «ش» مصدر ساز می پیوندد. مانند: دانشکده، پژوهشکده.

45. گر: این پسوند از اسم صفت فاعلی می سازد. مانند: پژوهشگر، رفتگر.

46. گری: این پسوند اسم مصدر از شغلی می سازد. مانند: رفتگری، ریخته گری.

47. گون: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهگون، پری گون، لاله گون.

48. لاخ: این پسوند اسم مکان می سازد و بر دارندگی فراوان یک چیز در مکانی دلالت دارد. مانند: سنگلاخ، دیولاخ.

49. مان: این پسوند غالبا به بن مضارع یا بن ماضی چسبیده و اسم مصدر می سازد. مانند: پرسمان، گفتمان، گزیدمان(انتخابات)، گماشتمان(انتصابات).

50. مند(اومند): پسوند دارندگی است. مانند: دانشمند، بهرمند، فرهمند.

51. نا: این پسوند از مشخصه ای صفت می سازد و صورتی دیگر از «نا» است. مانند: فراخنا، تنگنا، دازنا.

52. ناک: این پسوند به آلودگی، دارندگی یا فراوانی بر چیزی دلالت می کند. مانند: فراخناک، چسبناک، نمناک.

53. ند: این پسوند به بن مضارع چسبیده و اسم مصدر می سازد. مانند: روند، پیچند، مانند.

54. نده: این پسوند به بن مضارع می چسبد و صفت فاعلی می سازد. مانند: بیننده، گواژنده(طعنه زننده).

55. وار(1): این پسوند از اسم قید می سازد. مانند: دیوانه وار، فرشته وار.

56. وار(2): این پسوند از اسم صفت فاعلی می سازد. مانند: بزرگوار، سترگوار، سوگوار.

57. واره: این پسوند اسم انجمن یا هماد از کاری می سازد. مانند: جشنواره، سوگواره، اشکواره. این پسوند برای ساختن "نام" هایی بکار میرود که همانندی با یک چیز/کار (نام" دیگر را برساند ولی در ترازی کوچکتر و پایین تر از ان است، بدان میماند و به چم آن وابسته است ولی براستی خود آن نیست مانند:

ماه - ماهواره که بجای " قمر مصنوعی" که پیشتر میگفتند درست شد. سنگ - سنگواره که بجای فوسیل بیشتر بکار میرود جشن- جشنواره که به چم فستیوال بکار میرود گوش - گوشواره

58. واری: این پسوند اسم مصدر می سازد. مانند: سوگواری، اشکواری.

59. ور: این پسوند صفت فاعلی می سازد. مانند: دانشور، راهور، کنشور، پاسور(پلیس).

60. وش: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهوش، پری وش، فرشته وش.

61. وند: این پسوند بر چگونگی و مانندگی و گاهی دارندگی دلالت دارد. مانند: شهروند، دیووند.

62. ه(1): این پسوند به بن مضارع می چسبد و اسم افزار می سازد. مانند: استره(از استردن)، ماله، رنده(از رندیدن)، تراشه.

63. ه(2): این پسوند به بن مضارع می چسبد و اسم مصدر می سازد. مانند: خنده، مویه، گریه، آموزه.

64. ی(1): این پسوند به اسم می چسبد و صفت ساز است. مانند: سنگی، هندی، سیگاری، شطرنجی

65. ی(2): این پسوند به اسم و صفت می چسبد و اسم ساز است. مانند: برادری، بزرگی، شیرینی، بیگانگی، عکاسی

66. ی(3): این پسوند بیشتر در زبان عامیانه به قید می چسبد و قید ساز است مانند: صبحی (در جمله ی: امروز صبحی دیدمش.)
میانوند

میانوند تکواژ وابسته ایست که در میان دو واژه می آید و واژه نوی می سازد.

1. آ/ا: مانند: سراسر، گرداگرد، دمادم، پایاپای، پیاپی.


+ نوشته شده توسط حسین یوسفی در سه شنبه بیست و یکم تیر 1390 و ساعت 12:18 | 2 نظر
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کرده وند. [ ک ُ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان است . در کنار جنوبی رودخانه ٔ قره سو واقع شده ، دشتی و سردسیر است و 1...
کریم وند. [ ک َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد.جلگه و سردسیر است . 220 تن سکنه دارد. ساکنین از طایفه ٔ جوا...
فردی وند. [ ف َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگره ٔ بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد، واقعدر 43هزارگزی شمال باختری حسینیه و 21هزارگزی ...
قارن وند. [ رَ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که سوخرائیان یا قارن وند خوانده میشدند. این خاندان در جبال طبرستان تقریبا 274 سال حکومت داشتند...
عیسی وند. [ سا وَ ] (اِخ ) تیره ای است از هیهاوند، از طایفه ٔ چهارلنگ ایل بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
غریب وند. [ غ َ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
روته وند. [ ت ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 18هزارگزی شمال کوزران و یک هزارگزی راه فرعی سنجابی به جوانر...
ریزه وند. [ زِ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مرک تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا...
ریزه وند. [ زِ وَ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 115 تن سکنه . آب آن از سراب نیلوفر تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غ...
زینل وند. [ زِ ن َ وَ ] (اِخ ) ایل کرد، ازطوایف پشتکوه . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.