ماهر
نویسه گردانی:
MAHR
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کایوشار، کایوشاک (کایوش از سنسکریت: کایوشَلیَ= مهارت + پسوند یاتاکی (= فاعلی) «ار، اک»)
ژاتوراک (ژاتور از سنسکریت: چاتورَ= مهارت + «اک»)
نایپوناک، نایپونار (نایپون از سنسکریت: نائیپونیَ= مهارت + «اک، ار»)
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ماهر. [ هَِ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی فردا باشد که به عربی غد گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش ، ماهر ۞ . پهلوی ،...
ماهر. [ هَِ ] (ع ص ) استادکار در کار خویشتن . (مهذب الاسماء). استاد. (دهار). استاد هر فن . ج ، مَهَرَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد حاذق و دانای...
ماهر شدن . [ هَِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حاذق و کاردان شدن . در تداول عامه ، زیر چاق شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نبالة؛ ماهر شدن به کاری ...
ماهر گردیدن . [ هَِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) ماهر شدن . لَبَق . لَباقَة. (منتهی الارب ).
علیقلی ماهر. [ ع َ ق ُ ی ِ هَِ ] (اِخ ) اردبیلی تبریزی دامغانی . متخلص به ماهر. وی شاعر و نقاش و خطاط قرن یازدهم هَ . ق . بود. اصل او از صحر...