نظم
نویسه گردانی:
NẒM
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یوژ (اوستایی: یوز)
سارْگ (سنسکریت: سارگَ)
بِهاپ (سنسکریت: بْهاوَ)
سِغام (کردی، لری)
ریکوپ (کردی: ریکوپیکی)
پیوها pyuhã (سنسکریت: ویوها)
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۰ ثانیه
نظم آباد. [ ن َ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ شرقی شهرستان رفسنجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نظم آباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نظم گستری . [ ن َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) شاعری . عمل نظم گستر. رجوع به نظم گستر شود : با این طبیعت کج و این فهم دون اساست [ ؟ ]هر یک سپرده ...
نظم دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آراستن . مرتب کردن . انتظام دادن : انصاف تو مصری است که در رسته ٔ او دیونظم از جهت محتسبی داده دکان را. ...
نظم کردن . [ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرودن . شعر گفتن : نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .فرخی .صفت خواجه همی نظ...
نظم آرایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نظم آرا. سخنوری . سخن آرائی . شاعری .
نظم بردار. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) نظم پذیر. قابل انتظام . که به سامان شود و انتظام و ترتیب پذیرد. گویند: این خانه نظم بردار نیست ؛ یعنی آشفته...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آنها این است:
سَهْجا (سنسکریت: سَهَجا)
نظم و نسق . [ ن َ م ُ ن َ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نظم و ترتیب . آراستگی و استواری و انتظام .- بی نظم و نسق ؛ آشفته و نابسامان . نامنظم ...