اسم
نویسه گردانی:
ʼSM
به فتح الف و تشدید س. کفگیر است در گویش کازرونی(ع.ش)
واژه های همانند
۱۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن معفل الضبی . یکی از سواران عرب جاهلی و از شعرای مخضرمین بود. وی اسلام را درک کرد و در بصره ساکن بود و ...
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ )ابن سلیمان الاحول البصری . یکی از محدثان و معتمدان بصره بود. وی در کوفه عمل حسبه و در مدائن منصب قضا داشت و به سال...
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عدی عجلانی . از بزرگان بنی عجلان و از صحابه بود و حضرت رسول خلافت خویش را در مدینه به وی داد. او به سال 45 هَ ...
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن علی بن عاصم بن صهیب التیمی . یکی از حافظان حدیث و از ثقات بود. وی مردم را حدیث میکرد و در مجلس او هزار تن حاضر ...
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ )ابن عمربن الخطاب القرشی العدوی . جد عمربن عبدالعزیز و از شعراست . و به سال 70 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رج...
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عمیرالسعدی . وی از شجاعان عرب است که شاهد وقایع ماوراءالنهر با نصربن سیار بود و به سال 131 هَ . ق . در نهاوند کشته ...
آثم . [ ث ِ ] (ع ص ) بزهمند. بزهکار. (مهذب الاسماء). گناهکار. مجرم . مذنب . عاصی . ج ، آثمین ، آثمون .
عصم . [ ع َ ] (ع مص ) ورزیدن . (از منتهی الارب ). اکتساب و کسب کردن . (از اقرب الموارد). کسب . (تاج المصادر بیهقی ). || چنگ زدن به کسی . (ا...
عصم . [ ع َ ص َ ] (ع مص ) سپید گردیدن دست آهو. (از منتهی الارب ). «اعصم » شدن آهوو بز کوهی . (از اقرب الموارد). رجوع به اعصم شود.
عصم . [ ع َ ص َ ] (ع اِمص ) سپیدی است در دستهای چهارپایان . (از اقرب الموارد).