فر
نویسه گردانی:
FR
بالا سویی ، اوج ، و شکوه... به معنی ارزش والا از سوی ملکوت نیز آمده است که با دین زرتشت و آیین مهر به خاک پارس (ایرانزمین) وارد شد.
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کر و فر. [ ک َرْ رُ ف َرر ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف ) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که ر...
غر و فر. [ غ ِرْ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ناز و غمزه . قر و غمزه . ترکیبی از: غر + فر. رجوع به همین مدخل ها شود.
حصار فر. [ ح ِ ف َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی شمال آستانه و دوهزارگزی راه مالرو عموم...
صاحب فر. [ ح ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرمند. دارای فره ٔ ایزدی . شکوهمند.
فر و برز. [ ف َرْ رُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و جلال و بزرگی . زیبایی و برازندگی : بدو گفت گر فرّ و برز کیان نبودیت بادانش اندر میان...
فر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی .
یزدان فر. [ ی َ ف َ / ف َ رر ](ص مرکب ) که فر یزدانی دارد. که فره ٔ ایزدی دارد. که به فره ٔ ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فر کیانی . [ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فره ٔ کیانی . خوره . خره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوری که از خدای تعالی بر خلایق فایز شود که ...
خجسته فر. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود.