دوست
نویسه گردانی:
DWST
به کسی گفته می شود که بدون داشتن وظیفه یا مسئولیتی نسبت بما ، از روی علاقه زندگی ما را کامل ، راحت و پر معنی می سازد. دوست نبایستی لزومآ دارای نکات عالی اخلاقی یا علمی باشد تا بتواند در حق ما دوستی کند! اما ، توجه او از سر مهر و فداکاری ، او را از ارزنده ترین موجودات برای ما می سازد. حتی همه زن و شوهرها یا همه فرزندان و والدینشان ، با وجود محبت سرشار بین خود ، لزومآ قادر به دوستی در حق یکدیگر نیستند! دوست واقعی بودن یا داشتن خودبخود نعمت و افتخاری برای طرفین محسوب می شود. یافتن چنین کسی یکی از بهترین هدایایی ست که عمر ما به ارمغان می آورد! چنین رابطه ای برای خود دوستان ، از ارزشی بی همتا برخوردار است... فیلسوفان و شاعران این واژه را چون کنیه ای برای خداوند نیز بکار برده اند.
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
خانه دوست . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است که بکسی گویند که سبک پا باشد و هر روز بخانه ٔ شخص آمد و شد کند. (ناظم الاطباء). کسی که همیشه ...
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب )دوستدار خدمت . آنکه علاقه مند بخدمت است : دختر مهربان خدمت دوست زشت باشد که گویمش نه نکوست .نظامی .
ابن دوست . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوسعید عبدالرحمن بن محمد. ادیب و لغوی خراسانی در قرن پنجم هجری . شاگردجوهری صاحب صحاح . و او را کتبی در نحو و ل...
بازی دوست . (ص مرکب ) دوستدار بازی . آنکه به لهو و بازی دل بسته باشد : و کماری بازی دوست بود و شکار و عیش کردن . (مجمل التواریخ و القصص ص...
اغنه دوست . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است . بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنش...
دوست پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوست باز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوست باز شود.
دوست پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دوست پرورنده . دوست پرست . پرورش دهنده ٔ دوست : حافظ ز غصه سوخت بگو حالش ای صبابا شاه دوست پرور دشمن گداز من ....
دوست بازی . (حامص مرکب ) صفت و حالت دوست باز. رفیق بازی . رجوع به دوست باز شود.
خلوت دوست . [ خ َل ْ وَ ] (ص مرکب ) مایل به انزوا و عزلت . (ناظم الاطباء). عزلت گزین . آنکه علاقه مند به انزوا و عزلت است . منزوی .
دانش دوست . [ ن ِ ] (ص مرکب ) دوستدار دانش . دوستدار علم . خواهنده و طالب علم . محب علم . || که دانش دوست اوست . که علم یار اوست .