اجازه ویرایش برای همه اعضا

روشن

نویسه گردانی: RWŠN
روشن . [ رَ وِ شْ ] همان روش است. شیوه. طرز. طریقه. راه. هنجار:
برین دشت، هم دار و هم منبر است
روشن جهان زیر تیغ اندر است

فردوسی



تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روشن زمانه مدان

فردوسی

واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
روشن ویر. [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) روشنفکر. که فهم و ادراک روشن دارد. که دارای هوش سرشار و قوه ٔ تمیز است : حیلش را شناخت نتواندجز کسی ت...
روشن هوا. [ رَ / رُو ش َ هََ ] (ص مرکب ) که هوای روشن دارد. که دارای هوای صاف و روشن است : که شهری خنک بود و روشن هوااز آنجا گذشتن نبودی...
مغز روشن . [ م َ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) سُعوط و نشوق و هر چیزی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء).
نیم روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) نیمه روشن .که اندکی روشن است و کاملاً تاریک نیست : چو آمد شب آن نیم روشن دیارسیه مشک بر عود کرد اختی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
معلوم الحال
نیمه روشن . [ م َ / م ِ رَ /رُو ش َ ] (ص مرکب ) آنجا که نه تاریک باشد و نه کاملاً روشن . (فرهنگ فارسی معین ). سایه روشن . تاریک روشن .
علی روشن . [ ع َ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه ، بخش گتوند شهرستان شوشتر. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری گتوندو در کنار راه اتومبی...
سایه روشن . [ ی َ / ی ِ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح نقاشی تقلید پرتو افتادن نور بجایی و روشن کردن قسمتی و تاریک گذاشتن قسمت دیگر. (ی...
روشن نهاد. [ رَ / رُو ش َ ن ِ ] (ص مرکب ) روشن گهر. آنکه سرشت روشن داشته باشد. (آنندراج ). آنکه خوی و نهاد وی تابان و منور باشد. (ناظم الاطب...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.