مشاهده واژه گفتگو درباره واژه ویرایش واژه سابقه تغییرات گزارش تخلف روشن نویسه گردانی: RWŠN روشن . [ رَ وِ شْ ] همان روش است. شیوه. طرز. طریقه. راه. هنجار:برین دشت، هم دار و هم منبر استروشن جهان زیر تیغ اندر استفردوسیتو این را دروغ و فسانه مدانبه یک سان روشن زمانه مدانفردوسی واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی روشن نامه روشن نامه . [ رَ / رُو ش َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً در این بیت نظامی کنایه از قرآن کریم است . روشن کتاب ۞ : به هفت اورنگ روشن خورد ... روشن جبین روشن جبین . [ رَ / رُ ش َ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه جبین او روشن است . گشاده روی : جبهه ٔ او را گشایشهایی از چین غضب موج صیقل می کند روشن جبین آیی... روشن چراغ روشن چراغ . [ رَ / رُو ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خورشید : چو سروسهی کژ بگردد بباغ بروبر شود تیره روشن چراغ .فردوسی .چو برزد سر از کوه رو... روشن بینی روشن بینی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) بینایی . دانایی . || روشنفکری . (فرهنگ فارسی معین ). روشن بیان روشن بیان . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان او روشن است . فصیح . روشن آباد روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار، سکنه آن 232 تن و محصول آنجا غلات و پنبه . آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرا... روشن آباد روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 1370 تن و محصول آنجا برنج و پنبه و نیشکر و غلات و کنف و صیفی . ... روشن آباد روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات . ... روشن آباد روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است واقع در 2500گزی جنوب شرقی قریه ٔ نوزاد مربوط بحکومت گرشک . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ). روشن آباد روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) موضعی است در 28هزارگزی شرق قلعه ٔ شهیدان مربوط بحکومت گرشک افغانستان . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود