اجازه ویرایش برای همه اعضا

کش

نویسه گردانی:
کش با کسره «ک» در زبان مازنی (تبری) به معنای شاش و ادرار می باشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
قلعه کش . [ ق َ ع َک َ ] (اِخ ) ده مرکز بلوک قلعه کش از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 12000گزی شمال خاوری آمل . موقع جغراف...
راویه کش . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش : و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راوی...
چگینه کش . [ چ ن ِ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 14 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 7 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد ...
کش و واکش . [ ک َ / ک ِ ش ُ ک َ / ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کش واکش .
کش کش کردن . [ ک ِ ک ِ/ ک ُ ک ُ ک َ دَ ] ۞ (مص مرکب ) سگی را با گفتن کش کش بر سگی یا کسی برآغالیدن . (یادداشت مؤلف ). مُحارَشَة. مُهارَشَة...
کشتی‌ برده کش. کشتی‌ باری بزرگی که از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم برای حمل برده‌ ساخته یا تبدیل به بده کش شدند. چنین کشتی هایی به نام «گینه من» نیز شناخته...
چشمه کته کش . [ چ َم َ ک َ ت َ ک ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق به نوا که از جنوب به شمال جاری است و یک چارک ...
کش ء. [ ک َش ْءْ ] (ع مص ) خوردن خیار و مانندآنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خوردن چیزی را چون خیار و مانند آن . (از اقرب الموارد). |...
کش بن . [ ک َ ب ُ ] (اِ مرکب ) زیر بغل از جامه . خشتچه . کَشَه بُن . خشتک سونچه . (یادداشت مؤلف ).
گل کش . [ گ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آن که گل کشد. کسی که گل را حمل کند. عمله . کارگر بنایی . آنکه در بنایی گل کشد. || (اِ مرکب ) زنبری که...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۳۳ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.