اجازه ویرایش برای همه اعضا

خرد

نویسه گردانی: ḴRD
در ادبیات و فلسفه پارسی در معنی ویژه ی خود آمده که نوعی 'دانایی' را ایفاد می کند که با "هوش" فرق دارد و از ریشه ی اوستایی "مزدا" بمعنی "دانایی" آمده . مزد یسنا یعنی 'ستایش دانایی'... و اهورا مزدا بمعنی "دانایی لایتناهی" می باشد. "هوش" می تواند مادرزاد و ارثی باشد ، اما "دانایی" یا "خرد" را فقط از راه تجربه و اندیشه بی تعصب در نکات علمی و تحلیل در مسایل معنوی می توان حاصل کرد... بعضی از نویسندگان و ادیبان پارسی زبان : "عقل" را با "خرد" همردیف دانسته اند ، اما بعضیها "عقل" را لطمه پذیر تر از "خرد" می دانند ؛ زیرا بسیار بوده اند عاقلانی که "خرد" لازم برای استمرار در جستجوی حقیقت را نداشته و به بیراهه رفته اند. نزدیک ترین واژه به "خرد" را شاید بتوان همین واژه ی "دانایی" دانست که همواره ماورای کشش و وسوسه ها به زیر و رو کردن قوانین این عالم می نشیند ... "توانا بود هر که دانا بود ...".
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
پیر خرد. [ رِ خ ِرَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقل . عقل کل . فرد کامل . مرد هنر. (آنندراج ). مرد دانا و عاقل : درین چمن که گلش پیش خیز صبحدم ا...
تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) سفیه . (مجمل اللغه ) (ادیب نطنزی ). سبک عقل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنک و دیگر ترک...
تبه خرد. [ ت َ ب َه ْ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) تباه خرد. رجوع به تباه خرد شود.
سال خرد. [ خ ُ ] (ص مرکب ) قلب خردسال . (آنندراج ) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم ...
سبک خرد. [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم خرد و احمق و ساده لوح . (آنندراج ). سفیه . مَعْتوه . (منتهی الارب ) : کسی که گوید من چون توام بفضل و...
خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یاد...
خردکار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کار کوچک : خراب کردن بتخانه خرد کار نبودبدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر.فرخی (دیوان ص 73).
خرد کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن . به اجزاء کوچک شکستن . شکستن بقطعات خرد. بقطعات کوچک بریدن . (یادداشت بخط مؤ...
خرد نوری . [ ] (اِخ ) نامش میرزا علی مردان . در اصفهان به اکتساب کمالات متداوله پرداخته و بنا در قَدْح و مدح نهاده و عمر را به اهاجی رکی...
روشن خرد. [ رَ / رُو ش َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. بینادل : دگر گفت کای مرد روشن خردکه سرت از بر چرخ می بگذرد. فردوسی .که روشن خرد پادشاه جه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
سمیه
۱۳۹۶/۰۹/۲۰
3
5

منبع این مطلب کجاست؟ چطور میشه از این مطلب استفاده کرد و بهش ارجاع داد؟


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.