اجازه ویرایش برای همه اعضا

بر

نویسه گردانی: BR
بَر٘، در لهجه پارسی غور به معنی ، عرض ، عریض
مثل یک شکل مستطیل که سحت آنرا طول عرض می نامند . در لهجه پارسی غور ، به آن بر درازی می گویند . بر . حرف اضافه هم است. بر به معنی کنار ، بر به معنی نادیده خواندن. بر به معنی وهشت کردن. بر به معنی بالا پریدن،
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
گره بر ابرو برآوردن . [ گ ِ رِه ْ ب َ اَ رو ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشم آوردن . ترش رو گردانیدن . || تولید چین در ابرو کردن . تولید خشم کردن : ...
ده بر. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع.کثیرالاضلاع ده ضلعی . ذوعشرة اضلاع . (یادداشت مؤلف ).
دیگ بر. [ب َ ] (اِ مرکب ) رجوع به دیگ بابرگی شود. گویا سفره ٔچرمین باشد که در سفر دیگ را با طعام در آن استوار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا)....
دری بر. [ دَ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج . واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتوم...
تاج بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) معرب تاجور و عرب آنرا جمع بسته و تجاوره استعمال کرده است «عدی ّبن زید» گوید:بعد بنی تبع نخاورةقد اطمأنت بها مرا...
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
بر بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) افراشتن . بالا بردن : گنبدی نهمار بر برده بلندنش ستون در زیر و نه بر سرش بند. رودکی .پوپک دیدم بحوالی س...
بر برده . [ ب َ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برداشته . افراشته : همه بازبسته بدین آسمان که بر برده بینی بسان کیان .بوشکور.
انده بر. [اَ دُه ْ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ انده (اندوه ). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده : دبیری بیاورد انده بری همان ساخته ...
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسه ٔ بیجار به سنندج . تپه ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵۳ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.