بر
نویسه گردانی:
BR
بَر٘، در لهجه پارسی غور به معنی ، عرض ، عریض
مثل یک شکل مستطیل که سحت آنرا طول عرض می نامند . در لهجه پارسی غور ، به آن بر درازی می گویند . بر . حرف اضافه هم است. بر به معنی کنار ، بر به معنی نادیده خواندن. بر به معنی وهشت کردن. بر به معنی بالا پریدن،
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۲ ثانیه
زاد بر زاد. [ ب َ ] (ق مرکب ) مخفف زاده بر زاده بمعنی پشت بر پشت و اباً عن جدّ. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) : همه زاد بر زاد خویش منندکه ...
شاه ولی بر. [ وَ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیه ٔ بمپور مرکب از 500 خانوار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
مقصود جوهر علوی است که آسمان و فلک می باشد .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تخت سمن بر. [ ت َ ت ِ س َ م َم ْ ب َ ] (اِخ ) تخت صنم بر. کوهی نزدیک شمس آباد چهارمحال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تخت صنم بر. [ ت َ ت ِ ص َن َ ب َ ] (اِخ ) تخت سمن بر. رجوع به همین کلمه شود.
بر آب گفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) زود گفتن .فی الحال گفتن . زود جواب دادن . (آنندراج ) (برهان ).
بر آن بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اعتقاد داشتن . عقیده داشتن . معتقد بودن . بصدد بودن . عزم داشتن . تصمیم کردن . سر آن داشتن . آهنگ آن داشتن ...
بر آب آمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : چو فوج هندوان ره بیشتر یافت خلیفه ...