شرف
نویسه گردانی:
ŠRF
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى آن در پارسى اینها هستند : آزرم Azarm(پهلوى: شرف ، شرم ، احترام ) ، بورژ Burzh (پهلوى: شرف ، حرمت ، احترام )
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) خلخالی . حاکم خلخال ، معاصر سلطان محمد خدابنده که در حمله ٔ قتلقشاه به گیلان هنگام عبور از خلخال به ح...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ )خوارزمی . وزیر جنتمور از ایلخانان مغول که بین سالهای 630 تا 633 هَ . ق . امیری خراسان و اسفراین و جوین ...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) سمرقندی . او راست : «قسطاس الافکار» در علم منطق که نسخه ای از آن را در تهران دیدم که تاریخ کتابت مائ...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) یاسید شرف الدین خطاط شیرازی . از خوشنویسان نامی معاصرو منسوب به دربار سلطان اولجایتو و معلم فرزند وی اب...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) شفروه ای . از دانشمندان و گویندگان اواخر قرن ششم هجری قمری (متوفای 571 هَ . ق .) بود. رجوع به ماده ٔ ش...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) یا شیخ شرف الدین طویل قزوینی . عالمی عامل بود و به سال 722 هَ . ق . در قزوین درگذشت . (از تاریخ گزیده ...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ )طغان بن علی . از پادشاهان سلسله ٔ ایلک خانی ترکستان (از حدود 403 تا 408 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).
قلعه شرف . [ ق َع َ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ، واقع در 28هزارگزی شمال خاوری قوچان و یکهزارگزی ...
شرف خلیل . [ ش َ رَ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان افزر بخش قیرو کارزین شهرستان فیروزآباد. سکنه ٔ آن 175تن و محصول آنجا غلات و خرما و لیمو است ....
شرف الملک . [ ش َ رَفُل ْ م ُ ] (اِخ ) لقب شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن علی بن سینا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعلی سینا شود.