دوست
نویسه گردانی:
DWST
این واژه پارسى است Dust و همتایان آن در پارسى اینهاست : یار Yar ، اَیارومند Ayaromand (پهلوى: دوست ، رفیق، همکار) ، اِرمان Erman (پهلوى: دوست، رفیق، همدل و ...) ، ادیار Adyar (پهلوى: دوست ، کمک ، معاون) ، براتک Baratak (پهلوى: بْراتَک: دوست، رفیق) ، زوشَک
Zushak (پهلوى: دوست، یار، دلآرام ) ، دُشارْم Dosharm (پهلوى: دوست ، علاقه مند ، محبوب) ، دوستدار Dustdar ، دُشیتار Doshitar (پهلوى: دوستدار ، عاشق ، متمایل) ، ساربا Sarba (پهلوى: رفیق ، دوست، صحابه) ، مهرگار Mehrgar (پهلوى: میتروکار: دوست، بامحبت، علاقه مند)
، ویکان Vikan (پهلوى: دوست، متحد، همکار) ، همبرات Hambarat (پهلوى: برادرِ هم ، دوستى که چون برادر است)
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دوست محمدبیک . [ م ُ ح َم ْ م َ ب َ ] (اِخ ) مرکز دهستان کلاته چنار بخش نوخندان شهرستان دره گز. دارای 488 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و قنات ...
دوست محمدخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اولین از خاندان بار کزایی افغانستان (1242 - 1255 هَ . ق .) که سلسله ٔ ابدالی یا درانی را برانداخت و ت...
دوست گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . (یادداشت مؤلف ). لیط. لوط: شرس ؛ دوست گردیدن نزد کسانی . (منتهی الارب ). مورد محبت قرار گر...
ده دوست محمد. [ دِه ْ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش میان کنگی شهرستان زابل در 23هزارگزی شمال خاوری زابل نزدیک مرز افغانستان . طول ...
دوست گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تحبیب . (ترجمان القرآن ). دوست کردن . دوستدار کردن . دل کسی را به سوی خود کشاندن : دوست را زود دشمن ت...
حق دوست کشیدن .[ ح َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به حق دوست شود.
علی دوست طغائی . [ ع َ ی ِ طُ ] (اِخ ) وی و «اوزون حسن » در سال 888 هَ . ق . امارت اخسی و مرغینان را به عهده داشتند. و در الذریعه آمده است ...
مهدی خسروی یک دروازه بان فوتبال. متولد فیروزآباد و از ترک های قشقایی میباشد. مهدی خسروی از سن ۱۶ سالگی در لیگ برتر بزرگسالان استان به بازی گرفته میشد...
یعقوب دانشدوست Yaghoub Daneshdoust..jpg زادهٔ ۱۳۱۷ درگذشت ۷ بهمن ۱۴۰۰ (۸۳ سال) ملیت ایرانی پیشه معمار، مرمتگر بناها و محوطههای تاریخی، محقق و نویسند...
ده دوست محمدشاه . [ دِه ْ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ ...