اجازه ویرایش برای همه اعضا

دم

نویسه گردانی: DM
به معناى خون ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه " دَمیا Damiya " در پهلوى برداشته و اقتباس کرده اند و الدم ، الدمویة را ساخته اند!!!
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دم زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نفس زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). تنفس . (ترجمان القرآن ). فروبردن و برآوردن نفس : اگرچه دلم دید چندین...
دم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری...
دم سفید. [ دُ س ِ ] (ص مرکب ) نوعی از برنج است (در گیلان ). مقابل دم سیاه . (یادداشت مؤلف ).
دم کشان . [ دُ ک َ / ک ِ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن دم . که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن ؛ چون کبوتری گشتی در رفتن . (یادداشت مؤلف ...
دم کباب . [ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) طعامی از گوشت سرخ کرده و پیاز و ادویه . (یادداشت مؤلف ).
دم کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )منتفخ و بادکرده . (ناظم الاطباء). || هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطب...
دم سیاه . [ دُ ] (ص مرکب ) که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است ، اعم از حیوان یا پرنده . و در بیت ذیل صفت اسب است : خرامنده ختلی کش ...
دم سیاه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . و شعب...
دم شاطر. [ دُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر با 1153 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغراف...
دم شناس . [ دَ ش ِ ] (نف مرکب ) حکیم و طبیب دانا و کارآزموده . (ناظم الاطباء). کنایه از حکیم حاذق است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.