ارض
نویسه گردانی:
ʼRḌ
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ آرتا Arta برداشته اند و معرب نموده و ساخته اند: الأرض أراضى تأریض و ... !!! واژه ى آریایى-پهلوىِ آرتا Arta همریشه واژه Earth در انگلیسى و واژه Erde در آلمانى ست. همتایان آن در پارسى
اینهاست: زمین Zamin ، ویچ-ویز Vich-Viz (پهلوى: سرزمین،زمین - ایرانویچ/ایرانویز : ایران زمین) ، بامیه Bamih (پهلوى: زمین) ، بوم Bum (پهلوى: زمین ، سرزمین ، محل) ، بومیم Bumim (پهلوى: زمین) ، دستگرد Dastgerd (پهلوى: دستگیرْدْ : مِلک ، زمین ) ، دَهْیو Dahyu (پهلوى
: زمین ، ناحیه ، سرزمین) ، زمیک-زمیگ-ژمیک - دمیک Zamik -Zamig-Zhamik-Damik (پهلوى: خاک ، زمین) ، زام Zaam (پهلوى: زمین ، کره زمین) ، لِکا Leka (پهلوى: زمین ، سرزمین ، اقلیم) ، دیهْ Dih (پهلوى: زمین ، مملکت ، روستا ، آبادى)
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرض حیات . [ ع َ ض ِح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به خوبی و خوشی گذشتن ایام زندگانی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : از آب زندگی به شراب الت...
عرض دادن . [ ع َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . نمودن . ارائه دادن . به معرض نهادن : قریب صد و پنجاه هزار سوار لشکر سلطان عرض داده بودند بیر...
عرض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . آشکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . ارائه کردن . عرضه داشتن . عرضه کردن . معروض داشتن ....
عرض الحال . [ ع َ ضُل ْ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح کاتبان و دبیران ، نامه ای است که بر والی امر عرضه شود، خواه برای تظلم باشدو خواه برای در...
عرض دیدن . [ ع َ دی دَ ] (مص مرکب ) درعرف حال معنی موجودات گرفتن است . اعم از آنکه سپاه باشند یا چیز دیگر از نقد و جنس . (آنندراج ). || س...
۱ - مطرح کردن٬ مطرح شدن.
۲ - نمایش دادن٬ نشان دادن٬ پز دادن٬ خود را در مرکز توجه قرار دادن.
۳ - جلوه٬ جلوه کردن٬ بارز شدن٬ معلوم شدن.
دائره ٔ عرض . [ ءِ رَ / رِ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دائره ٔ عظیمه ای که بدو قطب منطقه و بجزئی از معدل بگذرد. صاحب کشاف اصطلاحات ال...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرض داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) نمایاندن . آشکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : آئینه ٔ سکندر جام جم است بنگرتا بر تو عرض ۞ دارد احوال ملک...