عین
نویسه گردانی:
ʽYN
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ اَیومَن یا اَئیئُمَن Ayuman-Aioman به معناى چشم و دیده و مال و توانگرى ، چشمه و ... برداشته معرب نموده و ساخته اند: العِیْن ، أعیان ، عُیون ، عیان ، عینیّة ، تعیین ، معیّن ، عَیَّنَ
یُعَیِّنُ ، عَیِنَ ، أَعیَنْ ، عانَ ، تعیّن ، متعیّن و ... !!!! دیگر همتایان آن در پارسى اینهاست: چشم Chashm (پهلوى-اوستایى) ، دیده Dideh (پهلوى: دیتَگ ) ، دوئیسْرْ Duisr (پهلوى: چشم ، دیده ، نگر ، نگاه، چشم دل ، بصیرت) ، نِگَر Negar (پهلوى: نظر ، نگاه ، چشم)
واژه های همانند
۱۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آین . [ ی ِ ] (ع ص ) نرم . آسان . سبک .
آین . [ ی ِ ] (اِ) مخفف آیین : جشن سده امیرا رسم کبار باشداین آین کیومرث و اسفندیار باشد.منوچهری .
این . (ضمیر، ص ) ضمیر اشاره برای نزدیک . مقابل آن . ج ، اینها، اینان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ اشاره که بدان به شخص یا شی ٔ حاضر اشاره ...
این . [ اَ ] (ع مص ) رسیدن هنگام و وقت : آن الوقت ایناً؛ رسید هنگام و وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و منه : آن لک ان ...
این . [ اَ ] (ع اِ) ماندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد. (منت...
این . [ اَ ن َ ] (ع ق ، اِ) کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یقال این زید؛ یعن...
این . [ اَ ن َ ] (ع اِ) یکی از مقولات نه گانه ٔعرض است در فلسفه و منطق و آن بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص ۞ . (فرهنگ فارسی معین ...
این . [ اِی ْ ی ُ ] (اِ) بنفشه . بنفسج . (یادداشت به خط مؤلف ).