اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر نامی سنسکریت است و در آن زبان (وداها)، سکنده skanda (جهش کننده) خوانده می شده است. او فرزانه ای بوده با نام سکنده کوماره skandakumâra، پسر برهما Brahmâ، همیشه جوان، شکست ناپذیر و دانشمند ودا. با نگرش به همانندی ویژگی های سکنده در وداها با الکساندر
(Alexandre) یونانی، (323-356 پیش از میلاد) یعنی جوان بودن، دانشمندی (شاگرد ارسطو بود) و شکست ناپذیری (که توانست پادشاهی هخامنشیان را براندازد)، ایرانیان باستان نام سکنده را بر او نهادند که بعدها «ر» به آن افزوده شد و اسکندر گشت؛ در ایران باستان واژه هایی با
«س» ساکن فراوان دیده می شود؛ مانند: واژه ی پهلوی: سرشک sreŝk (اشک) و پس از پیدایش پارسی نو بود که در آغاز واژه ها، ساکن از میان رفت و سکنده skanda اسکندر شد. در ادبیات فارسی، اسکندر را سکندر نیز خوانده اند. از سوی دیگر از دید زبان شناسی، در زبان پارسی «س»
به جای «ل» نمی نشیند و یا بی دلیل برداشته نمی شود. تازه اگر «ل» هم برداشته می شد، اکساندر می گشت. پس باید واج «ل» برداشته و «ک» پس از «س» گذاشته می شد، فتحه روی الف الکساندر کسره می گشت و «آ» پس از «س» فتحه می شد تا اسکندر شود که چنین دگردیسی در یک واژه در
زبان پارسی پیشینه ندارد. از این رو، اسکندر نامی سنسکریت است. همان گونه که ایرانیان بعدها به تموچین مغول، چنگیز گفتند که نامی پارسی است. **** Gérard Huet. Héritage du Sanskrit Dictionnaire sanskrit-français. 2012 ****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۳ ثانیه
اسکندر عمون . [ اِ ک َ دَ ع َم ْ مو ] (اِخ ) اسکندربن انطون عمون . عالم حقوق و ادب . مولد او دیرالقمر (لبنان ) است و در مصر سکونت گزید و مناصب ...
اسکندر منشی . [ اِ ک َ دَ رِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به اسکندربک شود.
شاه اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رجوع به اسکندرشاه شود.
این واژه، نامی است که در ایران باستان زمان هخامنشیان به الکساندر (Alexandre) (323-356 پیش از میلاد) یونانی داده شد. جوانی که شاگرد ارسطو بود و توانست ...
خلیج اسکندر. [ خ َ ج ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) نام قدیم جبل الطارق است . رجوع به جبل الطارق شود.
راغب اسکندر. [ غ ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) وکیل دادگستری بود. او راست : «الاثر الذهبی للمرحوم عطیه بک وهبی » که شامل تحقیقات اوست و از مقالات و...
آینه ٔ اسکندر. [ ی ِ ن َ ی ِ اِ ک َ دَ] (اِخ ) آینه ٔ سکندری . رجوع به آینه ٔ سکندری شود.
اسکندر بت شکن . [ اِ ک َ دَ رِب ُ ش ِ ک َ ] (اِخ ) (سلطان ) یکی از حکمرانان کشمیر. جد وی شاه میردرویش ، دین اسلام را در سرزمین مزبور داخل کرد....
اسکندر بارودی . [ اِ ک َ دَ رِ ] (اِخ ) اسکندربن نقولابن سمعان بن مرادبارودی (1272 - 1339 هَ .ق .). طبیب مصنف . اصل او ازحوران (سوریه ) است و ...
رستاق اسکندر. [ رُ ق ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) موضعی است به یزد. (یادداشت مؤلف ).