چیز
نویسه گردانی:
CYZ
چیز /čiz/(اسم) [پهلوی: čiš] ۱. [مقابلِ ناچیز] موجود؛ آنچه موجود باشد. ۲. شیء؛ جسم. ۳. امر، پدید، حالت، موضوع، و مانند آن. فرهنگ فارسی عمید ////////// چیز. (اِ) شی ٔ. (منتهی الارب ) (دهار). پدیده .تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را : نباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی . ز پندت نبد هیچ مانیده چیز ولیکن مرا خود پر آمد قفیز. فردوسی . خوبتر چیز در جهان سخن است خلق آن خواجه خوبتر ز سخن . فرخی . از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را زآنکه کامل بهرآن شد چیز تا نقصان شود. سنائی . چه چیز بهتر ونیکوترست در دنیی سپاه نه ملکی نه ضیاع نه رمه نی . ناصرخسرو هیچ چیز بتو نزدیکتر از تو نیست چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی . (کیمیای سعادت ). و از دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. (کلیله و دمنه ). گرچه دارم هم از مکارم تو همه چیز ای ستوده در همه چیز. انوری . این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام . سعدی (گلستان ).... دهخدا
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
خط فلان چیز دادن . [ خ َطْ طِ ف ُ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقرار کردن بکمال آن چیز. (آنندراج ) : اگر نقش ارژنگ اگر ساده اندهمه خط بخوش ...