چنگ
نویسه گردانی:
CNG
چنگ /čang/ (اسم) ۱. پنجۀ انسان؛ پنج انگشت دست انسان. ۲. پنجه و چنگال درندگان و پرندگان. ۳. [قدیمی] دست. ۴. [قدیمی] قلاب؛ چنگک. ⟨ چنگ زدن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) ۱. به چیزی چنگ انداختن؛ دست انداختن به چیزی. ۲. [قدیمی، مجاز] متوسل شدن. ⟨ چنگِ مریم: (زیستشناسی) [قدیمی] = گل۱ ⟨ گل نگونسار: ◻︎ برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲: ۲۳۶). فرهنگ فارسی عمید.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
چنگ آباد. [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در هجده هزارگزی شمال خاوری تربت جام و سه هزارگزی باختر...
چنگ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه درافکندن . درآویختن بچیزی . بشلیدن . دست بردن بچیزی : بزد چنگ واژونه دیو سیاه دو تا اندرآورد بالای ش...
چنگ زنان . [ چ َ زَ ] (ق مرکب ) در حال چنگ زدن . درحال نواختن چنگ . چنگ نوازان . رجوع به چنگ زدن شود.
چنگ دهن . [چ َ گ ِ دَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نام سازی آهنین است که بدهن گذاشته و با انگشت مینوازند و آن را در هندوستان مُنهه چنگ گ...
چنگ سرای . [ چ َ س َ ] (نف مرکب ) چنگ زن . چنگ نواز. چنگساز : همی سراید چنگ آن نگار چنگ سرای نبید باید و خالی ز گفتگوی سرای . فرخی .رجوع به چنگ...
چنگ رومی . [ چ َ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لورا ۞ . (التفهیم ). رجوع به لورا شود.
چنگ حزین . [ چ َ گ ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چنگی که آواز ملایم داشته باشد. چنگ با آوای زیر : ای نور چشم مستان در عین انتظارم چنگ حز...
الماس چنگ . [ اَ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چنگ او قوی و نابودکننده باشد : چو دیوان آهن دل الماس چنگ چو گرگان بدگوهر آشفته رنگ .نظامی .
چالاک چنگ . [ چ َ ](ص مرکب ) قوی چنگ . قویدست . ماهر. تردست : شتابنده ملاح چالاک چنگ به کشتی درآمد چو پویان نهنگ .نظامی .
رویین چنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که پنجه ٔ او رویین باشد. (ناظم الاطباء). که چنگال و سرپنجه از روی دارد و آن کنایه از قدرت نیروی سرپنجه ...