لب
نویسه گردانی:
LB
لب /lab/ معنی ۱. (زیستشناسی) کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندانها را میپوشاند و جزء اندام سخنگویی است. ۲. کنارۀ چیزی. ۳. [مجاز] زبان یا دهان. ⟨ لب برچیدن: (مصدر لازم) لبها را بههم فشردن در هنگام غم یا پیش از گریه کردن، بهویژه در اطفال. ⟨ لب بستن: (مصدر لازم) [مجاز] خاموشی گزیدن؛ سخن نگفتن. ⟨ لب ترکردن: (مصدر لازم) ۱. ترکردن لبها به آشامیدن جرعهای آب یا شراب. ۲. [عامیانه، مجاز] کمترین سخن را بر زبان راندن؛ اشاره کردن. ⟨ لب جویدن: (مصدر لازم)= ⟨ لب خاییدن ⟨ لب خاییدن: (مصدر لازم) [قدیمی] دندان گرفتن لب از شرم یا تٲسف. ⟨ لب دوختن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خاموشی گزیدن؛ سخن نگفتن: ◻︎ مدتی میبایدش لب دوختن / از سخن تا او سخن آموختن (مولوی: ۱۰۱). ⟨ لب فروبستن: (مصدر لازم)= ⟨ لب بستن ⟨ لب گزیدن: (مصدر لازم) ۱. به دندان گرفتن لب. ۲. [مجاز] اظهار تٲسف، پشیمانی، یا تعجب: ◻︎ سوی من لب چه میگزی که مگوی / لب لعلی گزیدهام که مپرس (حافظ: ۵۴۶). فرهنگ فارسی حسن عمید.
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه ...
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن محمدبن نذیرالفهری (ابوعیسی ) من اهل شنتمریة الشرق . سکن بلنسیة روی عن ابیه ابی مروان ، و تولی...
لب . [ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (ابومحمد) من اهل سرقسطة. قال ابن عمیرة: محدث ، کان فاضلاً زاهداً، کتب عن اهل الاندلس و لم یرحل و کانت وفاته...
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن هودبن لب بن سلیمان الجذامی (ابوعیسی )، رحل من وشقة الی المشرق و دخل بغداد و سمع بها مع القاضی ابی علی الصدفی عل...
لب /lab/ (اسم) [پهلوی: lap] ‹دلو، لفچ، لفچه› ۱. (زیستشناسی) کناره دهان از بالا و پایین که روی دندانها را میپوشاند و جزء اندام سخنگویی است. ۲. کنار...
لب در سنسکریت: لپ lap (گفتن) و لپنه lapana (دهان)؛ در مانوی و پهلوی: lab با همان معانی سنسکریت.***فانکو آدینات 09163657861
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه ...
خشک لب . [ خ ُ ل َ ] (ص مرکب ) گرسنه . نهار. غذا ناخورده : چو از خنجر روز بگریخت شب همی تاخت ترسان دل و خشک لب . فردوسی .یکی را ز کمی شده خش...
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.