اجازه ویرایش برای همه اعضا

جو

نویسه گردانی: JW
جو. (ا. فا.) جوی، نهر کوچک، جَدوَل، رود کوچک. مجرایی که آب را از آن، جهت مشروب کردن زمین عبور دهند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
كعبه جو. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ کعبه . طالب کعبه . زائر کعبه : مرد بود کعبه جو طفل بود کعب بازچون توشدی مرد دین روی ز کعبه متا...
دانه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) که دانه جوید. دانه جوی . پژوهنده ٔ دانه .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهم...
لقمه جو. [ ل ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) لقمه جوینده . جستجوی توشه کننده : صوفیان طبل خوار لقمه جوسگدلان همچو گربه روی شو.مولوی .
مالت . (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) ۞ غلاتی را گویند که کمی جوانه زده باشند. (فرهنگ فارسی معین ). || بالاختصاص به جوانه ٔ جو اطلاق می شود. مالت جو را در پ...
جو پائین . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، دارای 191 تن سکنه .آب از رودخانه و محصول غلات و چغندر و شغل اها...
زیادت جو. [ دَ ] (نف مرکب ) حریص . زیاده طلب . که زیاده جویی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنکه خرسند است اگر نیز گرسنه و برهنه است توانگ...
زیاده جو. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زیاده طلب . (آنندراج ). طمعکار و حریص . (ناظم الاطباء). رجوع به زیاده طلب شود.
سلامت جو. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه براه سلامت رود. (فرهنگ فارسی معین ). || صلح جوی و آرامش طلب . (فرهنگ فارسی معین ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.