قلب
نویسه گردانی:
QLB
قلب /qalb/ معنی ۱. [جمع: قُلُوب] (زیستشناسی) عضو عضلانی صنوبریشکل که در جانب چپ سینه بین ریهها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است؛ دل. ۲. میان و وسط چیزی. ۳. [قدیمی] سیم و زر ناسره. ۴. (ادبی) = مقلوب ۵. قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره. ۶. (اسم مصدر) برگردانیدن؛ وارو کردن؛ واژگون ساختن چیزی؛ دگرگون کردن. ⟨ قلب زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ۱. پول ناسره سکه زدن. ۲. تقلب کردن. فرهنگ فارسی عمید
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
قلب گه . [ ق َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف قلب گاه : جهاندار در قلبگه کرد جای درفش کیانیش بر سر به پای . نظامی (از آنندراج ).رجوع به قلبگاه شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قلب کار. [ ق َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ زر یاسیم قلب یا زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج ) : خاقانیا...
خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی برای دیگران . مقابل بدقلب .
اصل قلب . [ اَ ل ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل القلب و قلب شود.
جذب قلب . [ ج َ ب ِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا جذب القلب . علتی است که بیمار احساس میکند دل او بزیر کشیده میشود. (از کشاف اصطلاحات ال...
قلب شناس . [ ق َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکس که سیم و زر قلب را شناسد. ممیز زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود. (آنندراج ). || که حق را از باطل...
قلب شناسی . [ ق َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل قلب شناس : گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظیا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود؟ حافظ.رجوع به ...
قلب عقرب . [ ق َ ب ِ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر در برج عقرب . (آنندراج از مؤید الفضلاء). رجوع به قلب العقرب شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.