اجازه ویرایش برای همه اعضا

ارم

نویسه گردانی: ʼRM
ارم /'eram/ معنی در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به‌منزلۀ بهشت زمینی بوده است: ◻︎ زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴)، ◻︎ تا بوستان به‌سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت‌الحرم شود (منوچهری: ۱۸۴). Δ اشاره به آیۀ إِِرَمَ ذاتِ‌الْعِماد (فجر، ۷) فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ارم الکلبة. [ اِ رَ مُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) یاارمی الکلبة. موضعی است میان بصرة و مکه . (منتهی الأرب ). اِرَم موضعی است قریب نِباج بین بصره ...
ارم ذات العماد. [ اِ رَ م ِ تِل ْ ع ِ ] (اِخ ) دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس . (منتهی الأرب ). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضا...
آرم . [ رِ / رُ ] (اِخ ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه ٔ مؤدب . و رجوع به آرم دره شود.
آرم . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک مدینه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه . || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون . (یاقوت ).
آرَم (اوستایی) آرمیدن، آسودن، استراحت کردن
عرم . [ ع َ ] (ع مص ) شدید و سخت گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرامة. عرام . رجوع به عرامة و عرام شود. || شوخ شدن . (از منته...
عرم . [ ع َ ] (ع اِ) چربش . (منتهی الارب ). دسم . (اقرب الموارد). || باقی مانده در دیگ . (منتهی الارب ). بقیه ٔ دیگ . (از اقرب الموارد). || ...
عرم . [ ع َرَ ] (ع مص ) نرم و سست گردیدن استخوان . (از منتهی الارب ). عرم العظم ؛ دود و بوی آن استخوان برخاست از پختن . (از اقرب الموارد). ...
عرم . [ ع َ رَ ] (ع اِ) سیاهی سپیدی آمیخته ، در هر چه باشد. یا خجک زدن از سیاهی و سپیدی . (منتهی الارب ). سیاهیی که با سپیدی مخلوط باشد، در ...
عرم . [ ع َ رِ ] (ع اِ) نوعی از ماهی باشد که اهل مغرب آن را سردین و به یونانی سماریس خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ماهیی است که اهل ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.