اجازه ویرایش برای همه اعضا

حل

نویسه گردانی: ḤL
حل /hal[l]/ ۱. از بین بردن (مشکل). ۲. (صفت) فاقد اشکال. ۳. (اسم) جواب؛ پاسخ: حل تست‌ها ایراد داشت. ۴. (شیمی) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع. ٥. (ریاضی) یافتن پاسخ مسئله. فرهنگ فارسی عمید. {زین دایره مینا خونین جِگَرَم مِی دِه تا حل کنم این مُشکِل در ساغَر مینایی} مترادف و متضاد ۱. ذوب، گداختن، گدازش ۲. آب، محلول ۳. باز کردن، فیصله دادن، گشودن ۴. تحلیل ۵. جواب، پاسخ، جواب یابی ۶. مستحیل ≠ عقد برابر فارسی آمیختن، گُداخت، گشوده، گمیزش، چاره فعل بُن گذشته: حل کرد بُن حال: حل کن
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.