قضای الهی
نویسه گردانی:
QḌAY ʼLHY
قضای الهی معانى مختلف واژه "قضاء" " وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً". راغب در مفردات در معناى" قضاء" گفته است که به معناى فیصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر کدام بر دو وجه است یکى الهى و دیگرى بشرى، از جمله قضاء الهى این است که فرموده:" وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ". خدا دستور داده که جز او را نپرستید: و نیز در همین معنا است که فرموده:" وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ" یعنى ما اعلام کردیم و حکم را فیصله یافته کردیم و به ایشان به وسیله وحى چنین اعلام نمودیم که ... و بر همین معنا حمل مىشود آیه:" وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ" این امر را به وى حکم کردیم که نسل اینان مقطوع خواهد بود. و اما قضاء فعلى و عملى الهى این است که مىفرماید:" وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ- تنها خداست که به حق حکم مىکند و غیر او آنچه را به خدایى مىخوانند هیچ حکم (و اثرى) نخواهند داشت نه به حق و نه بباطل". " فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ- پس آنها را در دو روز هفت آسمان کرد" که قضاء در آن به معناى ابداء و فراغت از ایجاد است و این آیه در حقیقت در معنى همان آیه: " بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" است. و اما" قضاء" در قول بشرى این است که مىگویند: داوود چنین قضاء کرد، پس حکمى که حاکم مىکند از مقوله کلام است و در قضاء فعلى بشرى، آیه شریفه مىفرماید: " فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ- پس چون مناسک خود را بپایان رساندید" و همچنین مىفرماید: " ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ- پس آلودگیهاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا کنند" 1. و کلمه" علو" به معناى ارتفاع و در آیه مورد بحث کنایه است از طغیان به ظلم و تعدى، زیرا" علو" عطف بر فساد شده، آنهم عطف تفسیرى، در جاى دیگر قرآن نیز به این معنا آمده است آنجا که فرموده:" إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً- فرعون در زمین علو کرد و اهل زمین را فرقه فرقه نمود". و معناى آیه این است که ما بنى اسرائیل را در کتاب که همان تورات باشد خبر داده و اعلام نمودیم، خبرى قاطع، که سوگند مىخورم و قطعى مىگویم که شما نژاد و گروه بنى اسرائیل به زودى در زمین فساد خواهید کرد- که مراد از" زمین" سرزمین فلسطین و اطراف آنست- و این فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهید داد. و در زمین طغیان و علو بزرگى خواهید نمود. " فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا ...". راغب در مفردات در معناى کلمه" باس" مىگوید:" بؤس" و" باس" و" باساء" به معناى شدت و مکروه است، با این تفاوت که بؤس بیشتر در فقر و جنگ و باس و باساء بیشتر در عذاب استعمال مىشود مانند آیه شریفه:" وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا" 2. و در مجمع البیان مىگوید: ماده" جوس" به معناى سر زدن به اینجا و آنجا است، مثلا گفته مىشود: فلانى را در فلان قبیله رها کردم تا یجوسهم و یدوسهم یعنى بگردد و یک یک را پیدا نموده لگد مال کند، ابو عبیده هم در معناى این کلمه گفته است: هر جا را که آمد و شد کرده پا نهاده باشى حوس و جوس کرده اى، آن گاه گفته است: بعضى گفته اند جوس به معناى طلب کردن یک چیزى به جستجو است 3. معنا و حدود قضاى تکوینى و تشریعى هیچ حادثه اى از حوادث نیست مگر آنکه وقتى با علت و سببهاى مقتضاى خود مقایسه کنیم مىبینیم که یکى از دو حالت را دارد: حالتى که قبل از تمامیت علل و شرائط و همچنین قبل از ارتفاع موانع مىباشد، و حالتى که بعد از آن بوقوع مىپیوندد، اما حالت قبل از آن این است که نه تحقق و ثبوت برایش متعین و حتمى است و نه عدم محقق و ثبوت، بلکه نسبتش به" وجود" و" عدم" یکسان است، ممکن است موجود شود و ممکن است هم چنان در عدم بماند. و اما حالت بعد از تمامیت علل و اسباب و فقدان همه موانع، این است که دیگر به حالت ابهام و تردد باقى نمانده، بلکه تحقق و وجود برایش حتمى و متعین است و در صورت فقدان یکى از آن دو شرط، عدم برایش متعین مىشود، و تعیین وجود از خود وجود انفکاک ناپذیر است. در افعال خارجى خود ما نیز همین حساب جریان دارد، و ما دام که اقدام به کارى نکرده ایم آن کار هم چنان در حال امکان و تردد بین" وقوع" و" لا وقوع" باقى است، و لیکن وقتى اسباب و شرائط و اوضاع مقتضى فراهم گشت و اراده و تصمیم ما هم تمام شد و دیگر حالت انتظارى باقى نماند، قهرا یکى از دو طرف" امکان" و" تردد" واقع مىشود یعنى آن عمل را انجام مىدهیم. و همچنین حساب مذکور در حوادث و افعال خارجى، در اعمال اعتبارى ما نیز جریان دارد، مثلا وقتى بر سر مالى بین دو نفر نزاع واقع مىشود و هر کدام ادعاى ملکیت آن را مىکنند، مملوکیت آن مال، براى یکى از آن دو طرف امرى است ممکن و مردد، ولى وقتى قرار گذاشتند که به داورى یک قاضى و حکم تن در دهند و آن قاضى حکم کرد به اینکه مال مزبور از آن فلانى است، و آن دیگرى در آن حقى ندارد، قهرا حالت" امکان" و" تردد" از میان رفته و یکى از آن دو نفر به عنوان مالک معین گشته و رابطه اش با طرف دیگر قطع مىشود. بنا بر این مىتوان گفت که در جریان حساب مزبور در اینگونه موارد، یک قسم توسع و مجاز به کار رفته است، زیرا تعیین" قولى" (که به همان حکم حاکم و داورى او است) مانند تعیین" عملى"، فصل خصومت خارجى شمرده شده است، و این همان است که ما آن را" قضاء" و داورى مىنامیم. و از آنجایى که حوادث این عالم در وجود و تحققش مستند به خداى سبحان و در حقیقت فعل او است، لذا این دو اعتبار یعنى" امکان" و" تعیین" عینا در آنها نیز جریان مىیابد، به این معنا که هر موجودى و حادثى را که خداى عز و جل نخواهد تحقق و وجود بدهد و علل و شرائطش موجود نشده باشد به همان حالت امکان و تردد میان" وقوع و لا وقوع" و" وجود و عدم" باقى مىماند، و به محض اینکه بخواهد تحقق دهد و علل و تمامى شرایطش را فراهم سازد به طورى که جز موجود شدن حالت انتظارى برایش نماند، به آن وجود مىدهد و موجودش مىکند و این مشیت حق و فراهم کردن علل و شرائط، همان تعیین یکى از دو طرف است که قضاى الهى نامیده مىشود. نظیر این دو اعتبار، در مرحله تشریع نیز جریان دارد، یعنى حکم قطعى خدا در باره مسائل شرعى را نیز" قضاى الهى" مىگوئیم و لذا در هر جا که در کلام مجیدش، اسمى از قضاء برده شده، این حقیقت به چشم مىخورد، چه قضاء تکوینى مانند آیه شریفه" وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" 4 و یا آیه" فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ" 5 و یا آیه" قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ" 6، و یا آیه شریفه" وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ" 7، و همچنین آیات دیگر که متعرض مساله قضاى تکوینى خداست. و چه آیاتى که متعرض قضاى تشریعى او است مانند آیه" وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ" 8، و آیه" إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ" 9 و آیه" وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ" 10، البته قضاى در این آیه و همچنین آیه قبلىاش به نوعى قضاى تشریعى است و به نوع دیگر قضاى تکوینى. بنا بر این آیات کریمه مزبور- به طورى که ملاحظه مىکنید صحت این دو اعتبار عقلى را امضاء نموده و موجودات خارجى را از جهت اینکه افعال خدایند قضاء و داورى خدا مىداند، و همچنین احکام شرعى را از جهت اینکه افعال تشریعى خدا است و نیز هر حکم فصلى را که منسوب به اوست قضاى او نامیده و این دو اعتبار عقلى را امضا نموده است. و چه بسا مواردى که از آن به حکم و قول تعبیر کرده که البته عنایت دیگرى باعث شده است، مانند آیه" أَلا لَهُ الْحُکْمُ" 11، و آیه" وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ" 12، و آیه" ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ" 13، و آیه،" وَ الْحَقَّ أَقُولُ" 14. نظرى فلسفى در معناى قضاء شکى نیست در این که قانون علیت و معلولیت قانونى است ثابت و غیر قابل انکار و هر موجود ممکنى، معلول خداى سبحان است، منتهى یا بدون واسطه و یا با چند واسطه و نیز شکى نیست در اینکه وقتى معلول به علت تامه اش نسبت داده شود از ناحیه آن علت، داراى ضرورت و وجوب خواهد بود (هر چند که از ناحیه خودش نسبت امکان را داراست) چون هیچ موجودى تا واجب نشود موجود نمىگردد، و اما اگر معلول را به علتش نسبت ندهیم و با آن مقایسه نکنیم جز امکان نسبت دیگرى ندارد، حال چه اینکه خودش فى نفسه و بدون مقایسه به چیزى لحاظ شود، مانند ماهیتهاى ممکنه، و یا آنکه با بعضى از اجزاى علتش هم مقایسه شود، در هر حال ممکن است، زیرا ما دام که همه اجزاى علتش تمام نشده وجودش واجب نمىگردد، و اگر فرضا موجود شود قطعا اجزاى علتش تمام و خلاصه علتش علت تامه شده و این خلاف فرض است. و از آنجا که ضرورت و وجوب، عبارت از متعین شدن یکى از دو طرف امکان است، ناگزیر ضرورت و وجوبى که بر سراسر ممکنات گسترده شده خود قضایى است عمومى از خداى تعالى، چون ممکنات این ضرورت را از ناحیه انتساب به خداى تعالى به خود گرفته اند که به خاطر آن انتساب هر یک در طرف خود وجود پیدا کردهاند، پس سایه افکندن ضرورت بر روى سلسله ممکنات، یک قضاى عمومى الهى است، و ضرورت مخصوص به یک یک موجودات قضاى خصوصى او است، چون گفتیم مقصود از قضاء تعیین یکى از دو طرف" امکان" و" ابهام" است. و از همین جا معلوم مىشود که صفت قضاء که خود یکى از صفات خداوندى است یکى از صفات فعلى او است نه ذاتیش، چون گفتیم از افعال او (موجودات) و به لحاظ انتسابش به او- که علت تامه است- انتزاع مىگردد. قضاء در روایات روایاتى که مؤید این معنا است بسیار است، از آن جمله روایتى است که برقى (در محاسن خود) از پدرش و او از ابن ابى عمیر و او از هشام بن سالم نقل کرده که گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند هر چیز را که بخواهد ایجاد کند اول تقدیرش مىکند و وقتى تقدیرش کرد قضایش را مىراند، و وقتى قضایش را راند امضایش مىفرماید 15. و همچنین برقى (در کتاب خود) از پدرش و او از ابن ابى عمیر، و ابن ابى عمیر از محمد بن اسحاق روایت کرده که گفت: امام ابو الحسن (علیه السلام) به یونس (آزاد کرده على بن یقطین) فرمود: اى یونس به مساله قدر نپرداز عرض کرد: من به مساله قدر زیاد نپرداخته ام، لیکن همین را مىگویم که:" تنها چیزى موجود مىشود که خدا ارادهاش کرده باشد و مشیتش هم تعلق گرفته باشد، و نیز قضاى آن را رانده و تقدیرش کرده باشد، فرمود ولى من اینطور نمىگویم، من مىگویم: هیچ چیز تحقق نمىیابد مگر آنکه اول مورد مشیت خدا و سپس مورد اراده او و آن گاه قدر او و در مرحله چهارم قضاى او قرار گرفته باشد، آن گاه فرمود: هیچ مىدانى مشیت چیست؟ عرض کرد: نه، فرمود: تصمیم به کارى گرفتن، هیچ مىدانى اراده کردنش به چه معنا است؟ عرض کرد: نه، فرمود: به اینکه آن چیز را بر طبق مشیت خود تمام کند، آن گاه فرمود: هیچ مىدانى قدرش چه معنا دارد؟ عرض کرد: نه، فرمود: قدر خدا هندسه و ابعاد دادن به موجود و تعیین مدت بقاى آنست، سپس فرمود: خدا وقتى چیزى را بخواهد اول اراده مىکند، و بعد تقدیرش نموده سپس قضایش را مىراند، و وضعش را مشخص مىکند، و وقتى کارش را یک طرفى کرد امضا و اجرایش مىسازد 16. و در روایت دیگر از یونس از همان جناب آمده که فرمود: هیچ چیزى صورت خارجى به خود نمىگیرد مگر آنکه مورد مشیت و اراده و قدر و قضاى خدا قرار گرفته باشد عرض کردم: پس معناى مشیت چیست؟ فرمود: آغاز و شروع هر فعلى، عرض کردم اراده به چه معنا است؟ فرمود: اثبات و تحقق دادن آن، پرسیدم معناى قدر چیست؟ فرمود: اندازه گیرى آن از طول و عرض، عرض کردم: پس معناى قضاء چیست؟ فرمود: اگر بعد از مشیت و اراده و قدر، قضاى آن را براند امضایش نموده و آن چیز وجود به خود مىگیرد، و دیگر جلوگیرى برایش نخواهد بود 17. و در توحید صدوق از دقاق و او از کلینى و او از ابن عامر و او از معلى روایت کرده که گفت: از عالم (علیه السلام) سؤال کردند که علم خدا چگونه است؟ فرمود: اول مىداند بعد مشیتش تعلق مىگیرد آن گاه اراده مىکند و در مرحله چهارم تقدیر نموده و سپس قضاء مى راند، و در آخر امضاء مىکند، پس خداى سبحان چیزى را امضاء و اجراء مى کند که قضایش را رانده باشد و قضاى چیزى را مى راند که تقدیرش کرده باشد، و چیزى را مقدر مىسازد که اراده کرده باشد، پس مشیت او به علم او، و اراده اش با مشیتش و تقدیرش با اراده اش و قضایش با تقدیرش و امضایش با قضایش صورت مىگیرد، در نتیجه رتبه علم او، مقدم بر مشیت و مشیت در مرتبه دوم مقدم بر اراده و اراده در مرتبه سوم و مقدم بر تقدیر است و تقدیر به وسیله امضاء، قضا را مىراند 18. پس ما دام که قضاى خدا به وسیله امضا رانده نشده در مراحل قبلى بداء هست و ممکن است از ایجاد آنچه که مورد علم و مشیت و اراده و تقدیرش تعلق گرفته صرفنظر کند، و آن را ایجاد ننماید، ولى اگر با امضاء به مرحله قضاء رسید دیگر بداء نیست. این ترتیب که در روایت آمده و مشیت را مترتب بر علم و اراده را مترتب بر مشیت و همچنین هر یک را مترتب بر ما قبل خود دانسته ترتبى است عقلى چون عقل انتزاع به غیر این ترتیب را صحیح نمىداند. و در همان کتاب به سند خود از ابن نباته روایت کرده که گفت: امیر المؤمنین (علیه السلام) از زیر دیوارى که مشرف به خرابى بود برخاست و به دیوارى دیگر تکیه داد، شخصى پرسید یا امیر المؤمنین آیا از قضاى خدا فرار مى کنى؟ فرمود: آرى از قضاى خدا به قدر او مى گریزم 19. آرى، چون قدر خدا مقدرش را حتمى نکرده و امید آن هست که آنچه تقدیر کرده واقع نشود. اما قضاى خدا مقتضى خود را حتمى کرده است، دیگر گریزى از آن نیست، و روایات وارد در این باب از طرق ائمه اهل بیت (ع) بسیار زیاد است. نویسنده: محمد حسین طباطبایی پی نوشت: 1. مفردات راغب، ماده" قضى". 2. مفردات راغب، ماده" بؤس". 3. مجمع البیان، ج 6، ص 398. 4. سوره بقره، آیه 117. 5. سوره حم سجده، آیه 12. 6. سوره یوسف، آیه 41. 7. سوره اسرى، آیه 4. 8. سوره اسرى، آیه 23. 9. سوره یونس، آیه 93. 10. سوره زمر، آیه 75. 11. سوره انعام، آیه 62. 12. خداست که حکم مىکند و حکمش را جلوگیرى نیست. سوره رعد، آیه 41. 13. نزد من قول دگرگونه نمىشود. سوره ق، آیه 29. 14. حق را مىگویم. سوره ص، آیه 84. 15. محاسن، ص 243، ح 235. 16. محاسن، ص 244، ح 238. 17. محاسن، ص 244، ح 237. 18. توحید صدوق، ص 334، ح 9. 19. توحید صدوق، ص 369، ح 8. منابع: ترجمه تفسیر المیزان ؛ سوره اسراء – ذیل آیه 4
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.