اجازه ویرایش برای همه اعضا

بودن

نویسه گردانی: BWDN
بودن /budan/ معنی ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می‌رود: دریا طوفانی بود. ۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانه‌اش یک سگ بود. ۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود. ۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می‌سازد: گفته بودم، گفته بوده‌ام. ۵. باقی بودن؛ زنده ماندن. ۶. [قدیمی] گذشتن زمان؛ سپری شدن. ۷. [قدیمی] اتفاق افتادن؛ روی دادن. ۸. [قدیمی] فرا رسیدن؛ شدن. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن ۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن ۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن ۴. زندگی کردن، زیستن ۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن ۶. وجود، هستی ≠ عدم ۷. فرا رسیدن ۸. شدن فعل بن گذشته: بود بن حال: باش دیکشنری انگلیسی ترکی عربی ance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
ساخته بودن . [ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب ) یا نبودن کاری از کسی یا کسانی . انجام آن توانستن یا نتوانستن : این کار از من ساخته نیست .
سرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما ک...
سر کیف بودن . [ س َ رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شاد بودن . خوشحال بودن . سرحال بودن .
خاک در بودن . [ک ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مقیم شدن در جائی .
جان بسر بودن . [ ب ِ س َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از مشرف بر مرگ بودن . (بهار عجم ). سخت مضطرب و نگران بودن ، چنانکه بیمار در حال نزع : همین نه...
برکسی بودن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بعهده ٔ او بودن . واجب ِ او بودن . بر عهده ٔ او بودن : بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکربر ما و بر خدای جها...
بسر خود بودن . [ ب ِ س َ رِ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) مطلق العنان . خلیعالعذار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 336).
پای کار بودن. اصطلاحی چون حاضر یراق بودن، به معنای متعهد وآماده کار. صفت کسی که مصمم به کار و فداکاری و گذشت است. متضاد زیر کار در رو. حاضریراق؛ سلاح ...
برچیزی بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + چیزی + بودن ) موافق آن بودن . بدان عقیده داشتن . در امری ثابت عقیده و معتقد بودن : چو آید به ...
التفات بودن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) التفات کردن : مرا بکار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست . حافظ.رجوع به التفات ...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۷ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.