بودن
نویسه گردانی:
BWDN
بودن /budan/ معنی ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود. ۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود. ۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود. ۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد میسازد: گفته بودم، گفته بودهام. ۵. باقی بودن؛ زنده ماندن. ۶. [قدیمی] گذشتن زمان؛ سپری شدن. ۷. [قدیمی] اتفاق افتادن؛ روی دادن. ۸. [قدیمی] فرا رسیدن؛ شدن. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن ۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن ۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن ۴. زندگی کردن، زیستن ۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن ۶. وجود، هستی ≠ عدم ۷. فرا رسیدن ۸. شدن فعل بن گذشته: بود بن حال: باش دیکشنری انگلیسی ترکی عربی ance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _
واژه های همانند
۱۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
چهارطاق بودن . [چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شباهت و مانندگی داشتن به چهارطاق و چهارطاقی . گشادگی داشتن . بازوگشاده بودن .- چهارطاق بودن در ؛...
چهارگوش بودن . [ چ َ / چ ِ دَ ](مص مرکب ) مربع بودن . چهار گوشه داشتن . شکل مربعی داشتن . || گوش داشتن . مراقب اوضاع و احوال بودن . هرچه د...
چهارمیخ بودن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) بسته بودن . به بند بودن . در بند گرفتار بودن . در چهارمیخ بودن . در شکنجه و عذاب بودن : هستم چهارم...
خرد در خط بودن . [ خ ِ رَ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) رای و عقل و هوش در قید بودن . (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ).
پی چیزی بودن . [ پ َ / پ ِ ی ِ چی دَ ] (مص مرکب ) در طلب آن بودن . درصدد تهیه ٔ آن بودن .
باد بدست بودن . [ ب ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) باد در دست بودن . کنایه از بیهوده و بی نتیجه بودن کار کسی : که بختش پس پشت او برنشست ازین تاختن ...
باد در سر بودن . [ دَرْ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازمغرور و متکبر بودن . (آنندراج ). رجوع به باد در زیردامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در ...
کارش زار بودن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دشوار و مشکل شدن کار بر کسی . پیچیده شدن کار.
کسی را دلگزا شمردن،
این واژه بیشتر در سبزوار و نواحی اطراف آن استفاده می شود
و بیانگر احساس ناخوشایندی است که از برخورد با کسی به ما دست می دهد.
ساز بودن دماغ . [ دَ ن ِ دِ ] (مص مرکب ) کنایه از تازه و خوش بودن دماغ است . (آنندراج از بهار عجم ) : ز شوق وصل تو دایم دماغ من ساز است می...