شاذ
نویسه گردانی:
ŠAḎ
شاذšāz[z] معنی ۱. نادر؛ کمیاب. ۲. منفرد؛ تنهامانده. خیال کشف حقیقت مکن به قوت فکر که این لغت به قیاس خرد نماید شاذ جامی. مترادف طرفه، کمیاب، نادر، نادره ≠ عادی، معمولی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شاذ. (اِ، مزید مقدم و مؤخر) در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده : شاذبهمن . شاذشاپور. شاذفیروز. شاذقباد. شاذکان . شاذکوه . شاذمهر. شاذهر...
شاذ. (اِخ ) ۞ امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشم...
شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . ا...
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تاب...
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است . (منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود.
شاذ کلاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً معرب است . ظاهراً نام جشنی است . یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است :متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری...
شاذ کونی . [ ذَ ] (اِخ ) سلیمان بن داود الشاذکونی . حامدبن محمودبن عیسی ابومحمد الثقفی از وی روایت کرده است . (اخبار اصفهان ج 1 ص 293). و رجو...
حدیث شاذ. [ ح َ ث ِ شاذذ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود.