باز
نویسه گردانی:
BAZ
بازbāz معنی ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده. ۲. بدون پوشش: زخم باز. ۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود. ۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز. ۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای باز. ۶. [مجاز] ویژگی ذهن خلاق، پویا، و دارای قدرت درک بالا: ذهن باز. ۷. بدون عامل بازدارنده؛ آزاد: فضای باز مطبوعاتی. ۸. [مجاز] ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد: چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد. ⟨ باز شدن: (مصدر لازم) ۱. گشاده شدن؛ گشوده شدن؛ وا شدن. ۲. [مجاز] آمادۀ کار شدن؛ دایر شدن. ۳. [قدیمی] بازگشتن: ◻︎ به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر: ۲۱). ۴. کنار رفتن. ۵. گشوده شدن گره. ⟨ باز کردن: (مصدر متعدی) ۱. [مقابلِ بستن] گشودن؛ وا کردن. ۲. [مجاز] آمادۀ کار کردن؛ دایر کردن. ۳. کنار رفتن. ۴. گشودن گره. ۵. [مجاز] بهروشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده. ۶. روشن کردن رادیو یا تلویزیون. ۷. گشودن راه. ۸. [قدیمی] اصلاح موی سر یا صورت. ۹. عزل کردن. ۱۰. [قدیمی] منهدم کردن. ۱۱. [قدیمی] جدا کردن چیزی از چیز دیگر. ⟨ باز گذاشتن: (مصدر متعدی) ‹باز گذاردن› گشاده گذاشتن؛ گشوده گذاشتن؛ واگذاشتن. مترادف ۱. اسم نیز، هم، همچنین ۲. گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ≠ بسته ۳. ازنو، دوباره ۴. دایر، برقرار، برپا ۵. سنقر، قوش ۶. قلیا ≠ اسید ۷. باج، باژ، خراج ۸. جدا ۹. روشن ۱۰. جدا، منفصل ۱۱. روباز ۱۲. بی مانع، آزاد ۱۳. فاصله دار ۱۴. چا سیاست فضای باز سیاسی، نه تنها رژیم شاه را به اهداف سیاسی خود نائل نکرده وتشنج و خشم ملت را نزدوده بود، بلکه مشکلات جدیدی نیز بر انبوه مشکلات حل نشده قبل افزود... مرکز مطالعات، ایران، بالکان و اروپای مرکزی=IBCF
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
(عامیانه-مستهجن)گاینده از پس و پیش.کنایه از شخص فرصت طلب و رند.
دغلکار.فریبکار.
میمون باز. [ م َ موم ْ /م ِ موم ْ ] (نف مرکب ) آن که معاش او از بازی میمون باشد. (آنندراج ). بازی کننده با میمون و به بازی دارنده او را. کس...
میمون باز. [ م َ موم ْ / م ِ موم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 32هزارگزی شمال خاوری کرمانشاهان ...
هندسه باز. [ هَِ دِ س َ /س ِ ] (نف مرکب ) کنایه از محیل و مکار. (آنندراج ).
نیرنگ باز. [ ن َ / ن ِ رَ ] (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. (یادداشت مؤلف ). || چشم بند. حقه باز. مشعبد. (یادداشت مؤلف ). || مکار. حیله گر. (فرهنگ ...
زن یا مردی که به رغم گرایش جنسی خود ، صرفا به قصد ارضای نیاز جنسی ، اقدام به برقراری رابطه جنسی با جنس موافق می کند .
گنجفه باز. [ گ َ َج ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه گنجفه بازد. آنکه گنجفه بزند.بازی کننده با ورقهای گنجفه . و رجوع به گنجفه شود.
کرشمه باز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین ). بکاربرنده ٔ ناز و کرشمه : داری تو کرشمه ...
عروسک باز. [ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عروسک بازنده . دختری که با عروسک بازی کند یعنی با لعبت بازی کند. (آنندراج ). رجوع به عروسک شود : عروسک با...