گویا
نویسه گردانی:
GWYA
گویاguyā (ص. ق.). مقابل الکن، لال. معنی ۱. گوینده؛ سخنگو. ۲. واضح؛ رسا. ۳. (قید) مثل اینکه؛ گویی: ◻︎ گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم: ۵۳۳). مترادف ۱. سخنگو، قایل، ناطق ۲. روشن، شیوا، صریح، واضح ۳. انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل اینکه، محتملاً ۴. حاکی، مشعر، ≠ الکن، لال
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زبان گویا. [ زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان سخن گو. زبان گشاده . مقابل زبان کند. زبان الکن . زبان گنگ .
خاتم گویا. [ ت َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی خاتم سهیل نشان است که کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ) : چون ...
جانور گویا. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حیوان ناطق . (دانشنامه ٔ علائی ص 5 س 5). انسان . آدم : خرد را اولین موجود دان پس ...