روان
نویسه گردانی:
RWʼN
روان: خاستگاه خرد، هوش، احساس و اراده که دارای دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه است و هستی اش وابسته به جان می باشد. این واژه در اوستایی اوروَن urvan، در سغدی اِروان ervAn و رووان ruvAn، در پارتی اَروان arvAn و رووان ruvAn و در مانوی و پهلوی رووان ruvAn بوده است.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خلیده روان . [ خ َ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) ناراحت . غمناک . غصه دار : چنین دادپاسخ که ای پهلوان ز گشتاسبم من خلیده روان . فردوسی .به پیروزگر بر...
روان بستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دل بستن . تعلق خاطرپیدا کردن . علاقه و دلبستگی بهم رساندن : چرا باید این گنج و این آز و رنج روان بست...
روان کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرستادن . گسیل داشتن . روانه کردن . ارسال کردن : اگر رسول فرستد حکم را مشاهده باشد. گفتند سخت صواب اس...
فرمان روان . [ ف َ ما رَ ] (ص مرکب ) فرمان روا. آنکه فرمانش را دیگران گردن نهند. نافذالامر : هفت هارون بر در سلطان غیب از چه سان فرمان روان ...
روان گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . براه افتادن . روان شدن . روانه شدن : گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت زیرا که جدا نیست ...
روان گفتار. [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه سخنش فصیح و سلس باشد. آنکه سخنان منسجم و شیوا تواند گفت ، و در بیت ذیل بمعنی سخن گوینده و ناطق است ...
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) ۞ انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
گشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین ...