اجازه ویرایش برای همه اعضا

پسر

نویسه گردانی: PSR
پسر: اوستایی و پارسی باستان: پُسَنم posanm، پوثره puşra؛ سنسکریت: پوتره putra (خوراک دهنده، افزایش دهنده ی تبار)؛ سغدی: پیثرِه، پِثره peşre، pişre؛ مانوی و پهلوی: پوسَر pusar با همان معنی سنسکریت.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
پسر رامی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) قَصّار اُمّی . شاید یکی از این دو تصحیف دیگری است و آن نام شاعری است باستانی و از او ابیات ذیل در فرهنگ ...
پسر رومی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) نامی است که ابوالفضل بیهقی به علی بن عباس بن الرومی شاعر معروف داده است ۞ . رجوع به ابن رومی شود.
پسر عباس . [ پ ِ س َ رِ ع َ ب ب ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ (ص 12) عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب را چنین نامیده است . رجوع به ابن عباس شود.
پسر فولاد. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) ۞ رجوع به ابن فولاد شود.
پسر درغوش . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای دربار خضرخان بن طفغاج خان ابراهیم از ملوک ترک خانیه ٔ ماوراءالنهر بوده است . آقای قزوینی حدس میزنند که...
پسر مهران . [ پ ِ س َ رِ م ِ ] (اِخ ) وزیر ابواحمد محمدبن سلطان یمین الدوله محمودبن سبکتکین . سلطان در حیات خویش پسر مهران را بوزارت محمدمعین...
پادشه پسر. [ دْ / دِ ش َه ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) شاهزاده . پادشاه زاده . پسر پادشاه : مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دوراف...
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش...
دز پسر عماره . [ دِ زِ پ ِ س َ رِ ع َم ْما رَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ناحیت پارس ] اندر وی حصاری بر کران دریای اعظم است و جای صیادان است ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.