اجازه ویرایش برای همه اعضا

حلال

نویسه گردانی: ḤLAL
حلال (روا): آنچه اجازه ی بهره برداری از آن داده شده است و استفاده از آن گناه نیست و پیگرد ندارد. (le petit Robert 1). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: 1ـ داهیت dAhit (اوستایی: dAiti). 2ـ روا. حلال (حل کننده): همتای پارسی این واژه ی عربی، پِناک penAk است (پِن: گشایش در زبان سغدی با پسوند فاعلی پهلوی آک). ****فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هلال بن یحیی . [ هَِل ِ ن ِ ی َح ْ یا ] (اِخ ) از فقهای حنفی و اهل بصره بود. او را در شروط و احکام وقف کتابی است . درگذشت او را به سال 245 ...
هلال بن اسعر. [ هَِ ل ِ ن ِ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن خالد المازنی . شاعرمشهور دوره ٔ اموی . مردی شجاع و جنگی بود. عمری درازیافت و مدتی از عمر خود ر...
هلال بن امیة. [ هَِ ل ِ ن ِ اُ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) یکی از سه تن است که در غزوه ٔ تبوک از جنگ خودداری کردند و سپس به توبه آمدند و حق تعالی ...
هلال بن وصیف . [ هَِ ل ِ ن ِ وَ ] (اِخ ) از عربی نویسان صدر اسلام . او راست : کتاب الروح المتلاشیة، کتاب تفسیر ما قالته الشیاطین لسلیمان . (ابن...
جبل بنی هلال . [ ج َ ب َ ل ِ ب َ هَِ ] (اِخ ) این کوه در حوران از سرزمین دمشق است و قریه های بسیاری از توابع آن است و از جمله ٔ آنها قریه ا...
حره ٔ بنی هلال . [ ح َرْ رَ ی ِ ب َ هَِ ] (اِخ ) موضعی به بُرَیک در طریق یمن تهامی ، از آن سوی ضنکان ، منسوب به هلال بن عامر. (معجم البلدان ...
بدرالدین هلال . [ ب َ رُدْ دی هَِ ] (اِخ ) اتابکی سلطان شبلی راداشت و در کرمان بدست دولتشاه که از طرف شاه شجاع به این شهر آمده بود تا ...
نخله ٔ بنی هلال . [ ن َ ل َ / ل ِ ی ِ ب َ هَِ ] (اِخ ) نام موضعی است در راه مکه ، و آن نخلستانی است از شکرستان ، و بنی هلال قبیله ای است از ...
ابراهیم بن هلال . [ اِ م ِ ن ِ هَِ ](اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون ۞ بن حبون حرانی ، معروف به صابی . ادیب و شاعر، کات...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.