اجازه ویرایش برای همه اعضا

سالار

نویسه گردانی: SALAR
این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār (فرمانده، سرور، سردار) بوده است.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سالار لشکر. [ رِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وازع . (منتهی الارب ). امیر لشکر. فرمانده ٔ سپاه . سردار سپاه . فرمانده ٔ لشکر. رجوع به سالار...
سالار محله . [ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل در سه هزار و پانصدگزی خاور آمل متصل به آبادی ...
سالار پرده . [ رِ پ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاجب . دربان . حاجب بزرگ : چو سالار پرده سپهبد بدیدرها کردنش هیچگونه ندید. (شاهنامه چ ...
میده سالار. [ م َ دَ / م ِ دِ ] (ص مرکب ) خوانسالار. || نانوا و نان پز. (ناظم الاطباء). نان پز و ناظر و طباخ . (از آنندراج ) (انجمن آرا). شخصی ر...
نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) سالار نوبت . سرکرده ٔ نوبتیان . رجوع به نوبتی شود : و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن ...
باغ سالار. (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان در دامنه واقع است . دهی اس...
چاه سالار. (اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔشهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی جنوب خاوری فدیشه واقع شده . دامنه و معتدل است و ...
روان سالار. [ رَ ] (اِ مرکب ) نفس کل و روان بد، چه سالار و بد هر دو به معنی بزرگ و صاحب است . (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر....
سالار آخور. [ رِ خوَر / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) آنکه اسبان و چهارپایان شاه بدو سپرده شده است . آنکه تعهد تربیت و نگاهداری ستوران شاه ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.