اجازه ویرایش برای همه اعضا

عارض

نویسه گردانی: ʽARḌ
این واژه امروزه در زبان فارسی به معنی 1 ـعرض کننده . 2 - سالار، لشکر و سپاه . ۳ - شکایت کننده ، شاکی . ۴ - چهره ، رخسار. به کار نمی رود و به معنی پیشامد است و با فعل شدن به کار می رود. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرماد parmād (سنسکریت: parmāda)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
یاسمین عارض . [ س َ رِ ] (ص مرکب ) آن که عارض وی چون یاسمین سفید است : ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیم...
عارض افروختن . [ رِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غضبناک شدن و خشمگین گشتن .
عرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و...
عرض . [ ع َ ] (ع اِ) پهنا، خلاف طول . (منتهی الارب ). خلاف طول . (از اقرب الموارد). و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول ...
عرض . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس » ۞ در المغرب . (از معجم البلدان ).
عرض . [ ع َ رَ ] (ع مص ) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه . (از منتهی الارب ). شکافته شدن گوسفند از کثرت علف ، یعنی از چرا کردن . (از اقرب...
عرض . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آنچه لاحق گردد مردم را از بیماری و جز آن . و گزند. (منتهی الارب ). آنچه از مرض و غیره بر انسان عارض شود. (از اقرب ...
عرض . [ ع َ رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مخفف عارض . عرض دهنده ٔ لشکر. شمارکننده ٔ سپاهیان . سان دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). مفتش . لشکرنویس : و از آن جا...
عرض . [ ع ِ ] (ع اِ) اندام . (منتهی الارب ). جسد. (اقرب الموارد). تن مردم . (مهذب الاسماء). بدن و جسد.(غیاث اللغات ). || هر عضو که از آن خو...
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است به مدینه . (منتهی الارب ). علم است وادی خیبر را، و اکنون از آن عنزة است و در آن آبها و نخل و کشتها است . (ا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.