رخ
نویسه گردانی:
RḴ
رخrox معنی ۱. یک طرف صورت از زیر چشم تا چانه؛ روی؛ چهره. ۲. [قدیمی] هریک از برجستگیهای دو طرف صورت؛ گونه. ۳. [قدیمی] سوی؛ طرف؛ جانب. ۴. [قدیمی] عنان اسب. ⟨ رخ دادن: (مصدر لازم) روی دادن؛ به وقوع پیوستن امری. ⟨ رخ گرداندن (مصدر لازم) ‹رخ گردانیدن› [قدیمی] روی برگردانیدن از کسی یا چیزی؛ پشت کردن؛ رو برگرداندن؛ رو تافتن؛ اعراض کردن. مترادف ۱. چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه ۲. برج، قلعه ۳. پهلوان، جنگجو، گرد ۴. سیمرغ، عنقا
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
رخ فروز. [ رَ ف ِ ] (اِ مرکب ) دست اورنجی از طلا و نقره که چهارتو تافته باشند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). رخ گیره . رجوع به رخ گیره شود.
رخ فروز. [ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ) روز هفتم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء). روز هفتم از ماههای ملکی . (آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از ...
ساده رخ . [ دَ / دِ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) امرد. بی ریش . ساده . ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک : ساده رخ نزد آنکه خویش...
لاله رخ . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) از صفت نیکوان .صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. نیکوروی : بدین ۞ لاله رخ گفته بد در نهفت که شاه گرانم...
شعله رخ . [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) تابنده روی . شعله روی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعله روی شود.
غازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی به رنگ غازه : سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)تازه دل و غازه رخ و تازه ...سوزنی .
کیوه رخ . [ ] (اِخ ) کوهی است که خط سرحدی ایران و ترکیه بدان می گذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 41).
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل ...
پائین رخ . [ رُ ] (اِخ ) بلوکی ازولایت تربت حیدریه ٔ خراسان . قراء آن 62 و مساحت پانزده فرسنگ مربع و مرکز آن قصبه ٔ بُرس است . این ناحیه از ...
خلیده رخ . [ خ َ دَ / دِ رُ] (ص مرکب ) صورت خراشیده سوک و نوحه را : زن گازر از درد کودک نوان خلیده رخان تیره گشته روان .فردوسی .