گام
نویسه گردانی:
GAM
گامgām معنی فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن؛ قدم. ⟨ گام برداشتن: (مصدر لازم) به راه افتادن؛ قدم برداشتن. ⟨ گام برگرفتن: (مصدر لازم) = ⟨ گام برداشتن ⟨ گام بیرون نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. قدم بیرون گذاشتن. ۲. از حد خود تجاوز کردن. ⟨ گام زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] قدم زدن؛ قدم برداشتن؛ راه رفتن: ◻︎ اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲: ۲۶۳). ⟨ گام سپردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه پیمودن؛ طی طریق کردن ⟨ گام شمردن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. قدم برداشتن؛ گام زدن. ۲. از روی حساب و بهاحتیاط قدم برداشتن. ⟨ گام گذاردن: (مصدر لازم) = ⟨ گام نهادن ⟨ گام گذاشتن: (مصدر لازم) = ⟨ گام نهادن ⟨ گام نهادن: (مصدر لازم) قدم گذاشتن. مترادف ۱. پا، خطوه، قدم، مشی ۲. افسار، دهنه، لجام، لگام
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
افشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری ...
گام گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاشتن . قدم برداشتن . گام نهادن : درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام . فردوسی .به ...
گام گذاشتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) گام گذاردن . رجوع به گام گذاردن شود.
ده گام خان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 277 تن . آب آ...
گام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) براه افتادن . رفتن . || اقدام کردن . عمل کردن : به کام دل خویش برداشت گام شد، شاد دل ، یافته کام و...
گام برگرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) گام برداشتن . قدم برداشتن : به زیر بار گنه گام برنمیگیرم که زیر بار به آهستگی رود حمال .سعدی .
گام درگذاشتن . [ دَ گ ُت َ ] (مص مرکب ) قدم نهادن . گام گذاشتن : گشتی متحیر که اندرین راه گامی نتوانی که درگذاری .ناصرخسرو.
گام بیرون نهادن . [ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجاوز کردن . از حد خویش بیرون رفتن . پا از گلیم خویش درازتر نهادن : از امر تو و نهی تو گردون و ...