تباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو
۞ باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا
۞ گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است . (غیاث اللغات ).صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام ). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ). معرب آن طباشیر است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از غیاث اللغات ). اگر قدری از آن در کوزه ٔ آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان ). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ . (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... (منتهی الارب ذیل کلمه ٔ طباشیر)
: در درد دل دوا ز طبیب امل مجوی
کاندر علاج اوست تباشیرش استخوان .
خاقانی .
هیچ دل گرم را شربت دنیا نساخت
زانکه تباشیر اوست بیشتری استخوان .
خاقانی .
پرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان .
خاقانی .
تا نشوی تشنه بتدبیر باش
سوخته خرمن چو تباشیر باش .
نظامی .
کعبه که سجاده ٔ تکبیر تست
تشنه ٔ جلاب تباشیر تست .
نظامی .
تنی چو شیر با شکر سرشته
تباشیرش برابر شیر هشته .
نظامی .
رجوع به طباشیر در همین لغت نامه شود. || و در هر چیز که بطریق کنایه بیان کنند مراد سفیدی آن چیز است همچو تباشیر صبح که از آن روشنی اول صبح مراد باشد. (برهان ). چیزهای سفید را بدان منسوب کنند چنانکه تباشير صبح مراد روشنی صبح صادق است . (انجمن آرا) (آنندراج )
: انوار نجابت ... بر تباشیر روی او واضح و آثار... و اقبال در تضاعیف حرکات و سکنات او لایح . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران سال
1272 ص
156). بلکه غره ٔ تباشیر لطف ذوالجلال ... (جهانگشای جوینی ). رجوع به تباشیر صبح شود.