شیرخشت . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) شیره ای که از بعضی اشجار تراوش می کند و مسهل آرام و نیکوییست در اطفال . (ناظم الاطباء) (از غیاث ). نباتیست طبی ، از گیاهی که در کوه البرز و خراسان فراوان است به دست آید، نام طل است که بر سیه چوب افتد، و معرب آن شیرخشک است . (یادداشت مؤلف ). اسم صمغ بعضی از اشجار بلاد هرات است وبهترین نوع آن سفید و شیرین و حبه های بزرگ است و استعمال دارویی دارد و برای تقویت باه و جگر و معده و دفع سرفه و تبهایی که از موارد رقیقه باشد نافع است و مسهل اخلاط رقیقه است ولی برای صاحبان قولنج مضر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). این «من » را در هرات از درختچه ٔ کاروانکش در ایران از درختچه ٔ دیگری به نام شیرخشت گیرند. (یادداشت مؤلف ). شبنمی است که بر نوعی از درخت نشیند و آنرا گرفته در دواها بکار برند و مایل به شیرینی است ، و بعضی گفته اند صمغی است که از درخت مخصوص گیرند، و حق آن است که در کوهستان هرات درختی است که آنرا کشیرو خوانند، و هم درختی است که آنرا کبیرو خوانند صمغی که از درخت کشیرو حاصل آید، پس از حذف کاف تازی و واو آنرا شیرخشت خوانند و آنچه از درخت کبیرو گیرند بعد از حذف کاف و واو از لفظ کبیرو آنرا بیرخشت نامند و عوام «ر» را به «د» بدل نموده بیدخشت گویند. و در بعضی کتب طبیه آمده که خوشت به معنی مطلق صمغ بود پس شیرخشت به معنی صمغ شیرمانند بود بواسطه ٔ سفیدی آن ، و گفته اند خشت مرادف است با خشک و مؤید آن است که تازیان این دوا را لبن الجامد خوانند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ماده ای است که از ترکیب قندهای مختلف درست شده و درنتیجه ٔ خراش وارد بر پوست برخی گیاهان از قبیل کاروان کش به دست می آید. از لحاظ ترکیب شیمیایی جزء من ها محسوب می شود و درتداوی به جهت لینت یا به جای مسهل بکار می رود و چون طعمی مطبوع و شیرین دارد مورد توجه است . بهترین نوع آن شیرخشت خراسان و هرات است . در دیگر نقاط ایران نیز از گیاه گپ شیر، شیرخشت به دست می آورند به همین جهت آنرا به نام شیرخشت نیز نامیده اند. شیرخشک . شیرخاشاک . (از فرهنگ فارسی معین )
: از او [ شهر هری ] کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم ).
گر مزاج تو بود سخت و درشت
بامدادی چند می خور شیرخشت .
یوسفی طبیب (از انجمن آرا).
- امثال :
شیرخشت می گیرند ؛ ابرهای سفید بریده بریده در هوا پیدا شده است . (امثال و حکم دهخدا).
- شیرخشت شهری ؛ شیرخشتی است که از گیاه گپ شیر گرفته می شودو مرغوبیت شیرخشت هراتی را ندارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- شیرخشت هراتی ؛ شیرخشتی است که از گیاه کاروان کش بدست آید وبهترین نوع شیرخشت است . (فرهنگ فارسی معین ).
- شیرخشتی مزاج ؛ نظرباز. (از امثال و حکم دهخدا).
- || آنکه با همه کس تواند زیست . (امثال و حکم دهخدا).
- طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن . (امثال وحکم دهخدا).
- || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.
- مثل شیرخشت ؛ بدنی سرد بعد از بریدن تب . (امثال و حکم دهخدا).
|| نام درختی
۞ که در ایران من شیرخشت از آن گیرند. گونه ای از گپ شیر است که در مناطق خشک کوهستانی جنگلهای مرتفع شمالی ایران یافت می شود. در قوشخانه و هزاربند در ارتفاع
2400 گزی دیده شده است و آنرا گپ شیر، گوژدون چو، سیاه چوب ، ارقی ، ایرقی ، چالقه ، بجا، کرچوب ، خرپنو، وجل ، شویر، آره جورد، زبان گنجشک ، ون و اراغی نیز گویند.(یادداشت مؤلف ). سه گونه ٔ آن در جنگلهای شمال و ارسباران یافت می شود و فارسی زبانان شیرخشت و ترک زبانان ارقی
۞ یا ایرقی
۞ می نامند، در کتول کرچوب
۞ ، در پل زنگوله خرپنو
۞ ، در آمل و کجور وجل
۞ و در ارسباران چالقه
۞ خوانده می شود. (جنگل شناسی ساعی ج
1 ص
278). || قسمی از نان . (از ناظم الاطباء).