آبد
نویسه گردانی:
ʼABD
آبد. [ ب ِ ] (ع ص ) جاودانه . ج ، آبدین . || مرغ مقیم بیک جا، خلاف قاطع. || جانور وحشی .
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
عبد. [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غضبان . (اقرب الموارد).
عبد. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) خشم . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گر سخت . (منتهی الارب ). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب ) (تاج العروس...
عبد. [ ع َ ب ُ ] (ع اِ) جمع عبد. (منتهی الارب ). رجوع به عبد شود.
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر ...
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این ...
سنسکریت: اپده apada (بی پا، بی جایی، بی زمانی)؛ اوستایی: ابدوتمه abdutema (ژرفای بی پایان)؛ پهلوی: ابدم abdom (فرجام، سرانجام )؛ پارتی: ابدود abdaved؛...
عابد.[ ب ِ ] (ع ص ) پرستنده ٔ خدا و ملتزم به شرائع دین . (از اقرب الموارد). پرستنده . عبادت کننده : عابدان را پرده این خواهد دریدزاهدان را تو...
عابد. [ ب ِ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در اطراف مصر... (معجم البلدان ).
عابد. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمربن مخزوم . پدر عبداﷲبن سائب عابدی صحابی و عبداﷲبن مسیب عابدی محدث است . (از منتهی الارب ).
عابد. [ ب ِ ] (اِخ ) بیرمی لاری . از شعرا است . هدایت نویسد: نامش زین العابدین و معروف به شاه زند است . اشعار بطریق عرفا بسیار دارد از آن جم...