اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آخر

نویسه گردانی: ʼAḴR
آخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بفرجام . فرجامین . خاتمه . کرانه . کران . غایت . نهایت . خاتمت . پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل . مؤنث : آخِره . ج ، آخِرین ، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها :
قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.

رودکی .


نه به آخر همه بفرساید
هرکه انجام راست فرسدنی است .

رودکی .


تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم .

ابوشکور.


ببینم آخر روزی بکام دل خود را
گهی ایارده خوانم شها گهی خرده .

دقیقی .


بیاویختند آن دو تن سخت دیر
به آخر ورا هوم آورد زیر.

فردوسی .


ببد در جهان پنج صد سال شاه
به آخر شد و ماند زو جایگاه .

فردوسی .


همی گفتش صبوری کن که آخر
بکام دل رسد یک روز صابر.

(ویس و رامین ).


پدر ما هرچند ما را ولی عهد کرده بود... در این آخرها که لختی مزاج او بگشت ... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ). امیر گفت اسبی نیک روز آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی ). پس از جواب توقیع کند و به آخر آن ایزد... را یاد کند که وزیر رابر آن نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ).
بخرم آخرآنین ترا جان پدر
پس درو ریزم جغرات و همی جنبانم .

؟ (از فرهنگ اسدی ، خطی ).


بار از خر بنهند آخر و زینها ننهند
زآنکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند.

ناصرخسرو.


از پی هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخربین مبارک بنده ای است .

مولوی .


میتوانی دید آخر را مکن
چشم آخربینْت را کور و کهن .

مولوی .


همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوّتش به آخر آمده . (گلستان ).
برو از خانه ٔ گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.

حافظ.


|| این کلمه را در فارسی در مقام تعریض و تقریعو تعجب و تقریر و شکایت از بطوء و انتظار و مانند آن نیز آرند :
نشسته جهاندار بر تخت خویش
همی گفت با هر کس از بخت خویش
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی .

فردوسی .


نه آخرتو مردی جهاندیده ای
بد و نیک هر گونه ای دیده ای .

فردوسی .


پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد برآورد و زاری کرد که ای مسلمانان شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخر چه افتاده است . (مجمل التواریخ ). آخر نگوئی تو کیستی ؟ (کلیله و دمنه ).
آخر چه کارزار کند رنگ با پلنگ .

سوزنی .


آخر زبهر کاری پردخته شد مناره .

عمادی .


آخر ایران که ازو بودی فردوس برشک
وقف خواهد بد تا حشر بدین شوم حشر.

انوری .


آخر امشب شبی است سالی نیست .

نظامی .


آخر آدمزاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف ؟

مولوی .


عشقبازی نه من آخر بجهان آوردم .

سعدی .


آخر این آمدن بکاری بود
وز برای چنین شماری بود.

اوحدی .


آخر عربی حمیّتت کو.

؟


|| (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی ، مقابل اوّل . آنکه همیشه باشد و آنکه باقی ماند بعد از فنای هر چیز.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
آخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
آخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه ...
آخر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای بدهستان . گویند نام قریه ای میان جرجان و خوارزم . و زاهد معروف ابوالفضل عباس بن احمدبن فضل منسوب بدانجاست ....
ãxer (= پایان) این واژه عربی است و آریایی جایگزین، این است: انتیم ántim (سنسکریت: ántima)**** فانکو آدینات. 09163657861
آخر /'āxa(e)r/ معنی ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: ◻︎ نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷). ۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛...
هم آخر. [ هََ خ ُ ] (ص مرکب ) رجوع به هم آخور شود.
سبز آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از آخری است که در آن علف سبز باشد. (برهان ). رجوع به سبز آخور شود. || کنایه از آسمان . (برهان ) (انجم...
سنگ آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) آخر سنگ : روز دیگر آن فقیر بوفای وعده بدانجا رفت از کاروان اثر ندید نگاه کرد سنگ آخر نمانده بود. (تاریخ جدی...
آخر بیت .[ خ ِ رِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قافیه .
آخر چرب . [ خ ُ رِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ چرب . نعمت فراوان . رفاه و فراوانی نعمت . رجوع به چرب آخر شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.