اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آخر

نویسه گردانی: ʼAḴR
آخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه . ستورخانه . اصطبل . (زمخشری ). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده . || آخیه . (زمخشری ) (نطنزی ). طویله : و آنجا [ بسمنگان در خراسان ] کوهها است از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها است و آخر اسبان ، با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدودالعالم ).
ز آخر بیاورد پس پهلوان
ده اسب سوار آزموده ی ْ گوان .

فردوسی .


رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسبان گذشت .

فردوسی .


ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخر آید همی بی فسار...

فردوسی .


روز به آکنده شدم یافتم
آخر چون پاتله ٔ سفلگان .

ابوالعباس .


گر دنگل آمده ست پسر تا کی
بربندیش بر آخر هر مهتر.

ابوالعباس .


چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله .

خفاف .


سلطان گفت برو از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای و در این حالت بر کنار آخر بودیم امیرعلی اسبی نامزد کرد بیاوردند و بکسان من دادند. (چهارمقاله ).
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخر حمیر.

کمال اسماعیل .


|| ناوه مانندی از چوب که در آن کاه و جو و مانند آن ریزندخوردن ستور را :
خراس و آخر و خنبه ببردند
نبود از چنگشان ۞ بس چیزپنهان .

طیان .


|| گَوی که در سنگ یا چوب کنند آب را. حوض خرد. حوضچه : و چهار سوی خانه ٔ [ ظ: چاه ] زمزم آخرها کرده اند که آب در آن ریزند و مردم وضو سازند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). || قوس گونه ای از استخوان بالای سینه زیر گردن . چنبره . ترقوه . آخره . آخرک :
بهر آن خنگ توسنی ، دشمن
جای سازد به آخر گردن .

امیرخسرو (در وصف شمشیر).


بزد بر آخر گردن چنانش
که بگذشت از بغل آب روانش .

نزاری .


|| گَوی که در میان توده ٔ خاک کنند تا آب در آن ریخته و شفته و کاهگل سازند، و آن را آخره و آخرک نیز گویند. || (اِخ ) صورتی فلکی که عرب آن را معلف گوید. (از التفهیم ).
- امثال :
برای هر خری آخر نمی بندند ؛ هر کس لایق این اعزاز و اکرام نباشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
آخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بف...
آخر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای بدهستان . گویند نام قریه ای میان جرجان و خوارزم . و زاهد معروف ابوالفضل عباس بن احمدبن فضل منسوب بدانجاست ....
ãxer (= پایان) این واژه عربی است و آریایی جایگزین، این است: انتیم ántim (سنسکریت: ántima)**** فانکو آدینات. 09163657861
آخر /'āxa(e)r/ معنی ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: ◻︎ نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷). ۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛...
هم آخر. [ هََ خ ُ ] (ص مرکب ) رجوع به هم آخور شود.
سبز آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از آخری است که در آن علف سبز باشد. (برهان ). رجوع به سبز آخور شود. || کنایه از آسمان . (برهان ) (انجم...
سنگ آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) آخر سنگ : روز دیگر آن فقیر بوفای وعده بدانجا رفت از کاروان اثر ندید نگاه کرد سنگ آخر نمانده بود. (تاریخ جدی...
آخر بیت .[ خ ِ رِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قافیه .
آخر چرب . [ خ ُ رِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ چرب . نعمت فراوان . رفاه و فراوانی نعمت . رجوع به چرب آخر شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.