گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آرا نویسه گردانی: ʼARʼ آرا. (اِخ ) ۞ (کلمه ٔ لاتینی ) یکی از صور فلکی . المحراب . الببغاء. المجمرة. آتشدان . (ابوریحان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی دست آرا دست آرا. [ دَ ] (نف مرکب ) دست آرای . آراینده ٔ مسند و سریر (در این جا دست به معنی مسند است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). گوش آرا گوش آرا. (نف مرکب ) گوش آرای . رجوع به گوش آرای شود. لغت آرا لغت آرا. [ ل ُ غ َ ] (نف مرکب ) آرایش و زینت دهنده و آراینده ٔ لغت : بی زبان لغت آرات به تازی و دری گوش پر زیبق و چشم آمده در، باد پدر.خ... ملک آرا ملک آرا. [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک آرای : ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار. وحشی .رجوع به ملک آرای شود. ملک آرا ملک آرا. [ م ُ ] (اِخ ) عباس میرزا (1255 - 1316 هَ . ق .). پسردوم محمدشاه و برادر کوچکتر ناصرالدین شاه . مادر وی خدیجه خانم نام داشته و خواهر ... ملک آرا ملک آرا. [ م ُ ] (اِخ ) محمد قلی میرزا (1203 - 1289 هَ . ق .) پسر سوم فتحعلی شاه و مادرش دختر محمدخان قاجار بود. در سال 1228 به حکومت استرآباد... نخل آرا نخل آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ نخل . که نخل محرّم را بیاراید. || (ن مف مرکب ) آرایش شده با خرمابن ها. (ناظم الاطباء). نظم آرا نظم آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) مقابل نثرآرا. شاعر. (یادداشت مؤلف ). سخنور. سخن آرا. رجوع به مدخل بعد شود. سپه آرا سپه آرا. [ س ِ پ َه ْ ] (نف مرکب ) سپه آرای آراینده ٔ سپاه . فرمانده ِ سپه . سپهسالار که سبب فر و شکوه لشکر بود : به تیغ آن سپه آرای نیست خوا... سخن آرا سخن آرا. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن آرای . شاعر. گوینده . و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج ) : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود