اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آرا

نویسه گردانی: ʼARʼ
آرا. (اِخ ) ۞ (کلمه ٔ لاتینی ) یکی از صور فلکی . المحراب . الببغاء. المجمرة. آتشدان . (ابوریحان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
بستان آرا. [ ب ُ ] (نف مرکب ) بوستان آرای . بستان آرای . رجوع به بوستان آرا و بستان آرای شود.
انجمن آرا. [ اَ ج ُ م َ ](نف مرکب ) کسی که مایه ٔ زینت انجمن است . (فرهنگ فارسی معین ). رئیس و صاحب مجلس . (آنندراج ) : آنکه در خلوت آیینه ...
انگشت آرا. [ اَ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) انگشتری . انگشتر: الخاتم زینة الرجال و اسمه بالفارسیة «انگشت آرای ». (ابواحمدبن ابی بکر الکاتب در منا...
مطرح شدن بینش های گوناگون (فرهنگ بزرگ سخن) تضارب واژه ای عربی است و آرا جمع عربی رای است که پارسی است. همتای پارسی این است: لیکدان رایس likdāne-rāyas ...
بوستان آرا. (نف مرکب ) بوستان آرای . آراینده ٔ بوستان . که بوستان را بجمال خود بیاراید. که از بوستان زیباتر و خرم تر باشد : سپید برف برآمدبکوهس...
خویشتن آرا. [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خودآرا. خود جلوه گر. (یادداشت مؤلف ). خویشتن آرای . رجوع به خویشتن آرای شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دده بزم آرا. [ دَ دَ ب َ ] (اِخ ) نامی از نامهای کنیزکان سیاه : مثل دده بزم آرا. || یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ کتاب کلثوم ننه . از زنان صاحب رای ...
صندوق آراء. [ ص َ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صندوقی که در جایهای معینی نهند تا مردم نام کسانی را که بنمایندگی می گزینند در کاغذی نوشته ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.