آرد. (اِ) نرمه و آس کرده یا نرم کوفته ٔ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا. دقیق . طحین . طحن . آس . پِسْت . لوکه
: گیا همچو دانه ست و ما آرد او
چو بندیشی و این جهان آسیاست .
ناصرخسرو.
بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا
آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست .
ناصرخسرو.
گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته .
کاتبی ترشیزی .
تا آرد ز خمره بار بربست
پیچان شده ام چو تیر تتماج .
بسحاق اطعمه .
|| تقصیر. (برهان ).
-
آرد باقلا .
-
آرد برنج .
-
آرد جو ؛ دقیق الشعیر.
-
آرد جو بریان کرده ؛پیَه . سویق الشعیر.
-
آرد سبوس دار ؛ خشکار.
-
آرد سپید ؛ ارده ٔ کنجد سفید. لکد.
-
آرد شدن ؛ نرم گشتن به آس یا هاون و جز آن .
-
آرد کردن ؛ نرم کردن به آس یا یانه و امثال آن . اِجشاش . طحن .
-
آرد کنار ؛ سویق النبق .
-
آرد گندم ؛ دقیق الحنطه .
-
آرد میده ؛ سمید.
-
آرد نخود ؛ آس کرده ٔ آن .
-
آرد نخودچی ؛ نرم کوفته و بیخته ٔ آن که از آن شیرینی پزند و در کوفته کنند.
-
مثل آرد ؛ سخت نرم کرده .
-
امثال :
آرد بدهن گرفته بودن ؛ آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن .
ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم ؛ نوبت جوانی ، نوبت تحصیل نام ، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است .