اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آری

نویسه گردانی: ʼARY
آری . (ق ) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی . بلی . ها. ای . نعم . اجل . مقابل نه ، نی :
چنین گفت آری شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام .

فردوسی .


چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو.

فردوسی .


گفت این پیغام خداوند بحقیقت می گذاری ؟ گفتم آری . (تاریخ بیهقی ).
کاین از آن جام هست ؟ - گفت آری .

سنائی .


شیر گفت آری پدرش راشناختم . (کلیله و دمنه ). || و گاه برای تأکید و تأیید گفته ای آرند :
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج .

منجیک .


آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا
جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن .

معزی .


آری این اسب است لیک آن آب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو.

مولوی .


حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت
آری باتفاق جهان میتوان گرفت .

حافظ.


کبک آری می بخندد چون به بیند کوهسار.

قاآنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اری . [ اِ ] (اِخ ) ۞ جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون...
عاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به ...
عاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ...
اری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) ۞ والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده ...
اری تی . [ اُ ] (اِخ ) ۞ زن بُرِه خدای باد شمال در اساطیر یونان . (ایران باستان ص 773).
اری ژن . [ اِژِ ] (اِخ ) ۞ ژان اسکات . فیلسوف و متکلم . مولد او اسکاتلند یا ایرلند به سال 833 م . وی در اظهار عقاید خویش جسور بود و شارل لوشو...
اری پید. [ اُ ] (اِخ ) ۞ اُری پیدِس . یکی از شعرای بزرگ یونان ، مولد وی سالامین (480 ق . م .) است . او راست : داستانهای ایفی ژنیا در اُلیس و ...
اری فیل . [ اِ ] (اِخ ) ۞ زوجه ٔآمفیارائُس غیبگو. وی بپاداش گردن بندی که از پُلی نیس دریافت داشت بشوهر خود، که برای احتراز از شرکت درمحار...
اری منا. [ اِ م ِ ] (اِخ ) یکی از آخرین پادشاهان وان معاصر پادشاهی ماد در ایران . (ایران باستان ص 377).
بی عاری . (حامص مرکب ) باعاری (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || در تداول مردم ، بی چشم و رویی . || تنبلی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.