اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آستر

نویسه گردانی: ʼASTR
آستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی :
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.

عنصری .


نار ماند بیکی سُفرگک دیبا
آستر دیبه ٔ زرد، ابره ٔ آن حمرا.

منوچهری .


بر جامه ٔ سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران دگر نیست .

ناصرخسرو.


قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
بردوخته است ز ابره ٔ افلاکش آستر.

انوری .


فلک ز مفرش خود خسقی شفق دار است
برای آستر صوف و حبر اخضر ما.

نظام قاری .


فراوان در این کارگه کارگر
یکی ابره بافد دگر آستر.

ظهوری ترشیزی .


مرا سردار پشمین جبه ای داد
نه آن را آستر بود و نه روئی .

یغما.


|| پارچه ٔ کم ارز که بطانه بدان کنند. آستری :
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو رو آستر.

سعدی .


- آستر کردن ، آستر زدن ؛ دوختن آستر بجامه .
- دهانش آستر دارد ؛ تعبیر مثلی که بمزاح به آنکه طعام یا شرابی سخت گرم خورد و منتظر خنک شدن آن نشود گویند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند.(برهان ). و این غلط است . رجوع به اسطرلاب شود. || (اِخ ) نام پادش...
اصطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ صَطْر و صَطَر. (منتهی الارب ). رجوع به صطر شود.
اصطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) کلمه ٔ یونانی بمعنی ترازو. (از برهان ). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث ) (هفت قلزم ). || مأخوذ از یونانی ، یک ...
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
یکی از فرآیندهای شیمائی و با خصوصیات متفاوت که موارد مصرف گوناگونی دارد. یکی از انواع آن در تهیه الیاف و پارچه های مورد مصرف در پوشاک و صنایع پوششی اس...
ساری استر. [ اِ ] (اِخ ) برادر تیگران پادشاه ارمنستان و داماد فرهاد سوم [ 69 - 60 ق . م . ] پادشاه اشکانی بود. در لشکر کشی فرهاد بسال 64 ق . ...
اسطر اطیقوس . [ اَ طَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) ۞ خُرم . حالبی . بوبونیون . قبسطالة. رجوع به اسطاروس اطیقوس و اسطیر اطیقوس شود.
استر و مردخای . [ اِ ت ِ رُ م ُ دَ ] (اِخ ) نام یکی از کتابهای تورات . ابن الندیم در الفهرست گوید: حشوارش نام یکی از کتب تورات و مرادف مجله...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
محمد علی طهماسب زاده
۱۳۹۵/۰۹/۱۳
1
0

آستر یا آستار در گویش هشترودی به معنی باج ( باژ) بوده است. هنوز در تاتی هرزنی و تاتی جنوب آذربایجان این واژه به شکل و چم کهن خود زنده است . هر چند خیلی از مثل های کهن آذربایجانی دیگر با معادل گذاری واژه به واژه با زبان کنونی (ترکی) بیان میشود ولی هر از
گاهی واژه هایی ازین دست عینا بدون معادل در این بین آورده میشود و آنهم به خاطر عدم وجود معادل ترکی در زمان تغییر زبان برای آن واژه ها بوده ! ضرب المثلی به شکل : اوز وئریسان آستار ایستئئر در مناطق آذربایجان موجود بوده که خود گواه این مطلب است و ثابت میکند که
منظور از آستار یا آستر درین ضرب المثل همان باج بوده نه آستری جامه . در وجه تسمیه نام آستارا که محلی در گیلان بوده و از دیر باز سرزمین تات زبانان بوده هم هیچ وجه تسمیه یی بدین صورت که جز اول نام را باج بدانیم و کل نام را به صورت محل باج گیری تصور کنیم قوت و
دوام ندارد، تعبیر هایی مانند آهسته رو برای آستارا نمی تواند درست باشد زیرا معادل آهسته در زبان کهن این مناطق به حالت هه مار یا (هه مور) بوده و قطعا باید شکلی از آن می بایست اکنون در نام محل ظاهر می شده ، که نشده است .


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.