اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آگین

نویسه گردانی: ʼAGYN
آگین . (ص ) پُر :
همه کاخ تابوت بد سربسر
غنوده بصندوق در شیر نر
تو گفتی که سام است با یال و سفت
غمین شد ز جنگ اندر آمد بخفت
بپوشید بازش بدیبای زرد
سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گِردَش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند بجای
وگرنه مرا خود جز این نیست رای .

فردوسی .


|| فربه . مقابل لاغر. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آگین . (اِ) حشو. آکنه . جغبوت : خود پرّ کبوتران مینوست کآگین چهاربالش اوست . خاقانی .بهر آگین چاربالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده ست . خاقا...
آگین . (پسوند) مرادف ِ آگِن و گِن و گین . درکلمات مرکبه ٔ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین ، عنبرآگین ، مشک آگین ، زهرآگین : بدخمه ...
نم آگین . [ ن َ ] (ص مرکب ) نمگین . (آنندراج ).
نوش آگین . (ص مرکب ) نوش آمیغ. به شهد و شکرآمیخته . شکرپرورد. به نوش آمیخته . نوشین : آنکه در یاقوت نوش آگین او شکّر سرشت قوت عشاقش از آن یاق...
مشک آگین . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) انباشته و آگنده و اندوده به مشک : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سح...
نقره آگین . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) اندوده به نقره : میدانی که دیوان ساخته بودند بفرمود که همه را خشت زرین و نقره آگین درانداختند. (قص...
حسرت آگین . [ح َ رَ ] (ص مرکب ) حسرت مند. آزرده خاطر : چو بدبختان نهادم سر به بالین ز جانم گشته بستر حسرت آگین .(ویس و رامین ).
طلسم آگین . [ طِ ل ِ] (ص مرکب ) چون طلسم . پُرطلسم . باطلسم : من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان .فرخی...
عشوه آگین . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) نازآلود. دارای ناز. باکرشمه .دلفریب . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عشوه شود.
عقیق آگین . [ ع َ ] (ص مرکب ) عقیق نشان . آکنده از عقیق : تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب نار همچون حقه ٔ گرد عقیق آگین شود.فرخی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.