اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آلو

نویسه گردانی: ʼALW
آلو. (ن مف مرخم / نف مرخم ) مخفف آلود، در کلمات مرکبه چون گِل آلو، خواب آلو، پشمالو، خشم آلو و نظایر آن ، معنی آلوده دهد :
جمله اهل بیت خشم آلو شدند
که همه در شیر بز طامع بدند.

مولوی .


پر سبک دارد ره بالا کند
چون گل آلو شد گرانیها کند.

مولوی .


این کلمه را جز حضرت جلال الدین محمد بلخی سایرفصحا استعمال نکرده اند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
علو. [ ع ُ ل ُوو ] (ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن . (از ا...
الو. [ اَ ] (اِ) نام میوه ای ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء).همان آلو است . رجوع به آلو و اجاص شود : الویی ز باغ رضا نزد طبعم به از میوه ه...
الو. [ اَ ل َ / لُو ] (اِ) در تداول عامه ، بمعنی شعله ٔ آتش ، و مخفف الاو است . (فرهنگ نظام ). آتش بزرگ باشعله . آتش بلندشعله . زبانه ٔ آتش و ...
الو. [ اَل ْوْ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (آنندراج ). کوتاهی و درنگ ...
الو. [ اُ ل ُوو ] (ع مص ) تقصیر کردن . کوتاهی و درنگ کردن در کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توانستن . (از اقرب الموارد). رجوع...
الو. [ اَ ل ُ ] (فرانسوی ، صوت ) ۞ هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند.
الو. [ اُ ] (ع اِ)بعضی از فرهنگ نویسان فارسی «اولو» بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء...
الو. [ ] (اِخ ) دهی است در قره داغ .رجوع به تاریخ هجده ساله ٔ آذربایجان چ 3 ص 438 شود.
الو. [ اِ ل ُ ] (اِخ ) ۞ شهری در لیتوانی نزدیک کنیگس برگ (= کالینین گراد) ۞ .
والائی
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.